سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

قدم بر می دارم ، بین آسمانم یا زمین؟ خودم هم نمی دانم . یک عده می آیند از رو به رو با چشم های سرخ و پلک های خیس . و من میروم با قلبی که در سینه ام تند و سنگین می زند . مثل گنجشک کوچکی که خودش را به در و دیوار قفس می کوبد ... می ترسم از نگاه اول ، از رو به رو شدن با چشمانی که خودم هم نمی دانم توانایی نگاه کردن در زلال بی کرانش را دارم یا نه . اینجا همه انگار خیلی با گذشت شده اند که این همه تنه خوردن و لگد شدن را خم به ابرو نمی اورند . می ایستم رو به رویش و با بغض سلامش می دهم . همان سلامی را که او قبل تر به من داده است و من را از تهران گناه زده تا مشهد الرضا کشانده است . دیگر دامن از دست می رود و اختیار از کف و در میان امواج اشک غرق می شوم . اشک می ریزم برای همه دوری های این یک سال و نیم . اشک می ریزم به پهنای صورت به پهانی همه دلتنگی هایم ... اشک می ریزم سیراب می شوم ... اشک می ریزم مست می شوم ... اشک می ریزم غرق می شوم ... انگار قبل از آمدنم اجابت شده ام ... من و همه ی آرزوهای نگفته ام ... . حالا که دلم شکسته انگار پیش پیش مرا خوانده تا تنهایی را که قرار بود این چند روز خفه ام کند ، از من دور کند . شکایت می کنم از همه دوری هایم از او ... اخر او که همیشه به من نزدیک است . شکایت می کنم از خواب خرگوشی ای که نافرم گرفتارش شده ام . شکایت می کنم از دلی که به این اسانی ها نمی شکند . شکایت می کنم از زیارت اخر که برای ملاقاتمان وقت تعیین کردم . عجب حماقتی! و او گوش می دهد . در میان همه همهمه ها فقط به من گوش می دهد . انگار فقط من هستم که رو به رویش ایستاده ام بالای پله ها تا در میان ازدحام جمعیت بهتر ببینمش ... . گوش می دهد و من حرف می زنم . من حرف می زنم و او گوش می دهد . حرفهایم تمام میشود . از سر حرف می زنم . از نو . از دو باره . از دوباره اشک می ریزم و او رئوفانه گوش می دهد و رئوفانه اجابت می کند .

**************************************

* شک ندارم قبل از رفتنم اجابتم کرده بود . حتی ایمان دارم که مرا برده بود برای اجابت کردن . حتی اگر خواسته ام خواسته عطیه بود . شاید هم مرا بخاطر عطیه تا انجا کشانده بود . دعایش می کنی ؟
** خودم هم نفهمیدم چطور شد بین این همه شلوغی و سر و صدا و ازدحام و بیا و برو و ... یک دفعه شدم مسافر . انهم مسافر مشهد .
*** از مشهد که امدیم ، ماه رمضان زودتر از ما رسیده بود . قدومش مبارک .
**** سحرها که پلک هایت خیس شد مرا هم از دعاهای سپیدت محروم نکن .
***** چقدر دیر امدم و دیر نوشتم ...
یاعلی


نوشته شده در  شنبه 87/6/16ساعت  12:46 عصر  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
او خواهد آمد
زمان بازگشت ارباب...
[عناوین آرشیوشده]