سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم
چند روزی است حال خوشی ندارم ... از همان روز که افتاب داشت غروب می کرد و پیامک های الهه و زینب و سمیه پشت سر هم رسیدند و انگار نور چشم من بود که زودتر از افتاب غروب کرد... هنوز هم به سختی باورم می شود...

چند روزی است همه چیز سیاه شده ، یک چیزی از این کره خاکی کم شده ، تعادل همه چیز به هم خورده، باور کنید یک چیزی واقعاً کم شده ...

چند روزی است دارم به بلندای روحی به گستردگی 96 سال پاکی و حقارت یک روح کوچک به عمق بیست و چند سال گناه فکر می کنم . چند روزی است روحم زخمی شده ، بی قرار شده و مثل مسافری شده است که در دل شب تمام توشه اش را به یکباره گم کرده و ستاره راهنمایش خاموش شده و حیران مانده... چند روزی است جسم و روح ناسوتیم تکانی خورده اند ، درد می کشند هر دو ، زندگی ام از روال عادی خارج شد و همه کارهایم مختل مانده اند...

گاه احساس می کنم شاید مرگ او روح مرده مرا زنده کرده است ...

پینوشت : .........................................................
حق آن بود که زودتر قلم به دست شوم و درباره زلال بی کران او چند خطی تبرک بنویسم اما توفیقش را نداشتم.
حق آن بود که زودتر بیایم و تسلیتی به دوستان بگویم ، اما دستم و دل و قلم از نوشتن باز مانده اند ...
حق آن است که خدا حالا که امانتش را از ما باز پس گرفته کمی تسلایمان دهد...
حق آن است که بگویم او چنان زیست که مرگش هم زندگی آفرین بود...
در گذشت این عالم و عابد بزرگ را تسلیت عرض می کنم.

نوشته شده در  پنج شنبه 88/2/31ساعت  6:42 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
او خواهد آمد
زمان بازگشت ارباب...
[عناوین آرشیوشده]