سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

آیت الله وحید خراسانی :

 

ای دختر عقل و خواهر دین

وی گوهر درج و عشر تمکین 

ای میوه شاخسار توحید

همشیره ماه و دخت خورشید

وی گوهر تاج آدمیت

فرخنده نگین خاتمیت

شیطان به خطاب ز قم براندند

پس تخت تو را به قم نشاندند

کاین خانه بهشت و جای حواست

ناموس خدای جایش اینجاست

اندرحرم تو عقل مات است 

زین خاک که چشمه حیات است

 

هر چی فکر کردم برای تولد خانم فاطمه معصومه سلام الله علیها چه مطلبی بنویسم که تکراری نباشه، به جایی نرسیدم. دیدم این شعر خوبه .

هر چند خودم هر وقت که حرم می رم اون شعر اقای ژرفا رو می خونم که مطلعش اینه :

زائری دلشکسته ام ،آه معصومه جان سلام ...

 

بعد نوشت.....................................................


نکته : اخرین مهلت ثبت نام چهله تا پایان روز سه شنبه  29/8 تمدید شد . دوستانی که مایلند شرکت کنند . با نام یک شهید ثبت نام کنند . (با نام سرداران ثبت نام نمی کنیم ) . بسم الله ...


نوشته شده در  چهارشنبه 86/8/23ساعت  7:48 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم.
? صحنه اخر : بقیع ، چهار مرد ، در کنار هم . چهار مردی که طعم سوختن و اتش را چشیده اند ....

? صحنه اول : مدینه، یک روز ، نمی دانم پاییزی یا زمستانی ، شاید هم تابستانی و یا حتی بهاری ، یک کوچه ، همهمه ، اتش، در ِ خانه دارد می سوزد، زنی در میان اتش و دود و خاک و خاکسترِ ِخویش "نفس نفس " می زند . بوی دود و موی سوخته می اید . پسرکی برای کمک به مادر رفته ولی زیر دست و پا مانده . مردی ، قهرمانی ، دست بسته به دنبال غاصبان می دود . گردنش را هم ریسمان بسته اند ...

? صحنه دوم :غروب شده به گمانم . شاید هم اسمان خیلی سرخ است . اتش ، دود و خاکستر ، این بار بچه هایی کوچک ، پاهایی برهنه ، هر کدام به سویی می دوند ، ترسیده اند اخر ، از گوش بچه ها خون می چکد .... انگار دست نامردی موهای دخترکان را کشیده...، پدر رفته و برنگشته ... .

? صحنه سوم : دوباره مدینه ، روز نه! به گمانم شب شده ، دوباره اتش ، درِ ِخانه دارد می سوزد ، باز هم مردی با دستان بسته ، اما این بار به دنبال قاتل خویش می دود.... گردنش را هم ریسمان بسته اند .... دوباره بچه هایی کوچک ، پاهایی برهنه ، هر کدام به سویی می دوند ، ترسیده اند اخر ، پدر با دستان بسته می رود ، معلوم نیست برگردد ....

? صحنه چهارم : پدر برگشته و در میان خاکستر ها نشسته و به یاد روزهای گذشته می گرید ...

? صحنه اخر : بقیع ، چهار مرد ، در کنار هم . چهار مردی که طعم سوختن و اتش را چشیده اند ....
شهادت امام صادق علیه السلام رو خدمت همه دوستان تسلیت عرض می کنم

بعد نوشت...............................................................
نکته : به امید خدا چهله جدید خواهیم داشت . چهله زیارت امین الله که پایانش بخوره به عید غدیر . دوستانی که مایلن شرکت کنند با نام یک شهید ثبت نام کنند .(لطفا با نام سرداران ثبت نام نفرمایید .و اینجا جنگ جهانی سوم رو راه نیندازید . خواهش می کنم! ) دوستان تازه وارد هم می تونن برای کسب اطلاعات بیشتر به قسمت ارشیو «چهله های ما » مراجعه بفرمایند . 
نکته: موضوع پایان نامه ام تصویب شده و باید عین بچه ی ادم بشینم و بنویسم برای همین بخش چهله ها رو به یه دوست خوب واگذر می کنم .
نکته : قرار بود توی چهله یه دسته گلی بهمون کمک کنه که گرفتاریش حل شد و آمد . حالا شده نویسنده جدید وبلاگ .
نکته : دوستانی که ثبت نام می کنند ، لطفا اسم وب یا ایمیلشان رو بگذارند تا موقع دادن لیست ها ما دچار مشکل نشیم. 
نکته : ما لیست رو روز 27 آبان روی وب می گذاریم . و چهله روز 29 آبان شروع خواهد شد . زمانش هم مثل چهله قبلی از اذان صبح تا نیمه شبه . لطفا در این دو روز برای گرفتن لیست تشریف بیاورید . یاعلی. 


نوشته شده در  سه شنبه 86/8/15ساعت  7:47 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

بچه تر که بودم ، وقتی با کسی دعوام می شد یا نارحت می شدم ، اونقدر بد خلقی می کردم تا اخر سر پرم به پر یکی گیر می کرد  و می زدیم به تیپ هم و بعدش هم یه گریه و زاری حسابی و تخلیه روانی ...

بزرگتر که شدم ، یاد گرفتم وقتی من نارحتم دیگران گناهی ندارن که من ناراحتی ام رو سر اونها خالی کنم . برای همین هر وقت نارحت می شدم می رفتم می خوابیدم ! وقتی بیدار می شدم همه چیر حل شده بود!

بزرگتر که شدم ، همه ناراحتی ها و غصه ها و مشکلاتم رو توی سجاده و خلوت شب با خدا حل می کردم ...

یه کم دیگه هم که بزرگتر شدم ، دیگه حتی اشکهای حین مناجات هم تسکینم نمی داد ... اون وقت بود که به او فکر می کردم و اینکه مشکل من در برابر رنج های او چقدر کوچیک و بچگانس ... 

این روز ها هم دلم گرفته ... نه بد خلقی و نه خواب نه اشک نه هیچ چیز دیگه ای تسکینم نمی ده ...

دارم می رم قم - جمکران. خدا کنه روی زخمم مرحمی بذاره . خدا کنه ...


نوشته شده در  پنج شنبه 86/7/26ساعت  11:5 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

? دو سه روز مونده بود به اخر ماه رمضون ، الهام پیامک زد که : «عید فطر مبارک ، می توانید روزه تان را افطار کنید ، ستاد روحیه دهی به روزه داران !»
به خانم خواهر گفتم براش بنویس :« متاسفانه به دلیل مقارنه خورشید و ماه ، ماه شوال دیر متولد می شود و ماه رمضان امسال سی و دو روزه است ! ستاد حالگیری از روزه داران!»

? شب بیست و نهم زهرا دعا کرد :« خدایا من با قلب کوچکم در اسمان صاف و آبی پرواز می کنم و دعا می کنم که عید فطر شنبه باشد!»
میثم که از کوره در رفته بود گفت :« بی خود میکنی! مردم پدرشون در آمد از بس روزه گرفتن!» 

? شب عید فطر تلفن زنگ زد، اقای پدر فرمودن ، اقای خلج از شما سؤال دارند.
گفتم ماه رمضونی چقدر مهم شدیم ما ؟؟!!
ـ الو سلام ، حالتون خوبه ، عیدتون مبارک .
ـ سلام ، طاعات قبول ، عید شما هم مبارک ، راستش می خواستم بدونم نماز عید فطر به همه واجبه یا اگه یکی از افراد خانواده انجام بده از باقی ساقط می شه ؟
ـ نماز عید فطر تا وقتی که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ظهور کنند مستحبه ، بعدش به همه واجب میشه .
خانم خواهر پرسید :« نماز عید قربان هم همین طوره ؟»
گفتم بله .
میثم گفت :« خدا کنه این نمازها زودتر واجب بشن ....»
چی بهتر از این بود که بگم :« خدا کنه ...»

? بعد از نماز عید فطر ، اقای پدر که به شدت تحت تاثیر سخنان روحانی مسجد جامع ما قرار گرفته بودن امدن سراغ بنده و گفتن :« تسنیم خانم شما مسئولی که با بچه های مسجد همکاری نمی کنی ، برای تدریس و تبلیغ نمی ری !!! »
فکر کنم به کلی فراموش کرده بودن که ، مخالف حوزه رفتن بنده بودن ، اما حالا ؟؟!!!
این نشانگر نفوذ کلام یه روحانی اهل عمله ، خدا تعدادشون رو زیاد کنه .

? امروز موقع شستن دستهام ، احساس کردم خیلی تشنه ام ولی جرأت نکردم اب بخورم ! احساس کردم هنوز روزه ام .
کاش همه اعضا و جوارحمون هم موقع گناه یه همچین حسی داشتن ...
کاش بعد این یه ماه تمرین بندگی هم موقع گناه یه نیش ترمز بزنیم ...


نوشته شده در  یکشنبه 86/7/22ساعت  1:57 عصر  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

 

بسم الله الرحمن الرحیم  

این دست نوشته مال پارساله . اخر ماه رمضان ، یا یکی دو روز بعد ماه رمضان ، مشهد ، فکر کردم بی مناسبت نباشه ...

 

روز چهارشنبه ، آخرای روزه . به گمانم آفتاب غروب کرده . یه گوشه ای از مسجد گوهر شاد نشستم، منتظر نماز مغرب. سخنران داره دعاهای آخرش رو می کنه و همه آمین می گن .

امشب شب آخره و من هنوز یه دل سیر زیارت نکردم.

نمی دونم، شاید نیم ساعته که اینجا نشستم. به خاطر تجربه دیروزه! چون دیر رسیدم برای نماز. بارون هم می آمد. با کلی مکافات توی حیاط زیر بارون جا پیدا کردم برای نماز مغرب که برای نماز عشا اون جا رو هم از دست دادم. بعضی ها خیلی غاصبن!!!

یه نگاهی به دو رو برم می اندازم. مسجد تقریبا پر شده و من این گوشه احساس راحتی می کنم. ولی دلم گرفته.

بعضی ها غرغرکنان میان می روند صف های جلوتر. اما ما چه کنیم که گفتن کسانی که نمازشون شکسته است عقب ترها بنشینند .

ولش ؛ دلم گرفته ... یه بغض سنگینی روی دلم نشسته. اینجا ، کنار حضرت رضا علیه السلام و دلتنگی ؟!

بیشتر به خاطر پایان ماه رمضان و از دست رفتن فرصتها ناراحتم. اما می دونم همین امشب رو فرصت دارم تا خون تازه به رگهام تزریق کنم و گرنه با برگشتنم تمام این زخمها ، کهنه و کهنه تر می شه.

سید پیری داره صف ها رو مرتب می کنه .

یکی میگه : حاج آقا پنکه رو روشن کن.

یکی دیگه از اون طرف می گه : نه! سرد میشه!

حاج آقا غر می زنه: من چه کنم با یه کشمش گرمتون می شه و با یه قاشق شیر پاستوریزه سردی می کنین؟! من به چه ساز شما برقصم ؟!!!

و دوباره غر می زنه: یکی باد می زنه! یکی سرما می خوره!!!

بعد از همه سوال می کنه که : روشن کنم؟؟؟

یه عده زیادی می گن: نه! نه!

و سکوت...

دوباره می گه: دو تا جا هست. یه کم برید عقب.

یه کسی که ازش می پرسه: جا هست ؟

میگه : ها! [یعنی بله!!!] اگه بخیل نباشن جا هست. چفت او بشین، یک نفر دیگه هم بیاد .

دلم برای زیارت قبلی تنگ شده ... خیلی خوب بود. تابستون، نماز ظهر و عصر، توی گرمای شدید، تو حیاط مسجد گوهر شاد. بعد نماز دارالهدایه، قبل نماز دارالهدایه، صحبت های ماندگار حاج اقا ماندگاری و اشک های ماندگار ما و بچه های شیراز ... و همه ی عشق من اذن دخول خواندن با اساتید توی صحن آزادی ....

صدای اذان میاد و تا چند دقیقه دیگه نماز جماعت ....     

 

 


نوشته شده در  چهارشنبه 86/7/18ساعت  7:0 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم
شبهای قدر رسید ...

انا انزلناه فی لیلة القدر ...

و ما ادراک ما لیلة القدر...

قد جعل الله لکل شی قدرا...

اما قدر یعنی چه ؟ اندازه ؟ میزان ؟ شاید ! ولی به نظر من قدر یعنی رسانا ! حالا این رسانا یعنی چه ؟

خب هر چیزی که ما رو به خدا برسونه ، رساناست . لیلة القدر خیر من الف شهر ... شب قدر برتر از هزار ماهه . یعنی یک مسیر هزار ماهه رو می شه توی یک شب طی کرد . رسانا بهتر از این می خوای؟؟؟!!

 

اما این رسانا یه تاریخ مصرفی داره . در ایام سال فقط یک شب ، شب قدره ! اگر استفاده کردی ، کردی ! اگر نکردی ، تاریخ مصرفش می گذره و دیگه به درد نمی خوره . یعنی اصلا دیگه چنین فرصتی در طول سال به دست نمی آد . از طرفی امام صادق علیه السلام می فرمایند : قلب ماه رمضان شب قدر است . یعنی اگر از شب قدر استفاده کردی ماه رمضان رو هم بردی و گرنه هیچ!

 

مثال ملموس بزنم . مثل نماز اول وقت ، که توی وقت فضیلت درهای آسمان باز بازه ! اما هر چی که از وقت فضیلت بگذره این درها کم کم بسته می شن و آخر سر هم کیپ کیپ ! وبعضی از نمازها پشت در می مونن !!!

 

باید برای شبهای قدر کارت ورود گرفت . کارت ورود استغفاره ! با استغفار اذن ورود باطنی بگیریم . برای خدا اعتراف کنیم .  یه تسبیح ورداریم و با هر استغفاری یه گناهی رو اعتراف کنیم ....اما بجز استغفار یک چیز دیگه هم هست . یک چیز ناب و قیمتی . و اون افزایش معرفت نسبت به بی بی دو عالم خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها  است . چطور ؟ به خاطر این حدیث ؛ امام صادق علیه السلام : هر که فاطمه را ، آن گونه که سزاوار است ، بشناسد ، بی تردید شب قدر را درک کرده است 

 

پس با در نظر گرفتن این چیزها ، زحمت شب بیداری بیهوده نکشیم ...

 

و در آخر یه جمله خدمت حضرت معشوق ؛

کریم در به روی بینوا نمی بندد

گشای در به روی در به دری ....


نوشته شده در  یکشنبه 86/7/8ساعت  1:0 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

 

میلاد مولایم مبارک ...

 

امام حسن مجتبی (ع): من برای کسی که درونش غیر از رضایت خدا خطور نکند ، ضمانت می کنم که دعایش مستجاب شود .


نوشته شده در  پنج شنبه 86/7/5ساعت  1:0 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم رب الشهدا و الصدیقین

مطلبی که در ذیل مطالعه می فرمایید وصیت نامه ای تلفیفقی از وصیت نامه های طلاب شهید است که با توجه به بندهای مشترک آن را تدوین نموده ام.

¤و اما شهادت...

?طلبه شهید سید حسین علوی: در انفجار جهل و جهالت عصر اتم ، عصر تمدن طلایی تزویر که کباده کشان و پیشگویان عادل و آزاده بار دیگر طاق نصرت حقوق بشر را بر استخوانهای شکسته و اندام قطعه قطعه شده انسانهای آزاده و بی آزار آذین بسته اند . آنگاه سقف شب را شکافتند بدان امید که نور را در زیر ْآوارهای سنگین سیاهی و ظلمت بشکنند . اما ستاره های سرخ شهادت شهاب وار جوشن شب را دریدند و تا فتح کامل دروازه های صبح رکاب زدند و به لقاء [الله] پیوستند .

?طلبه شهید کرامت الله قربانی : از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند . هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود . عجب دردی! چه می شد امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم . آری یاران به سوی مرگ رفتند در حالی که نگران فردا بودند....

?طلبه شهید مهدی فرقانی فرد : یکی از بزرگترین نعمتهایی که خالق رحمان به من عطا کرده است، نعمت حیات بود و امروز نعمتی بس بزرگتر از آن را به من بخشیده و آن این که مردنم را در راه خودش قرار داده است .

اما مردن نه! این کلمه ای نیست که بتواند آن نعمت را وصف کند . باید همان اصطلاحی که خودش گفته را به کار برم . بله! شهادت . این راهی است که مرا از مردن نجات می دهد . پس چه نعمتی بزرگتر از این؟ الحمدلله! الحمدلله!

?طلبه شهید محسن عرب بهشتی : حاضرم به لفظ جلاله خداوند بزرگ قسم بخورم که لحظه ای شیرین تر از آن لحظه ای که ترکش و تیرهای دشمن انقلاب و رهبر ، بدنم را پاره پاره کند و سوراخ سوراخ کند و روحم را از کالبد جسمانیم خارج کند سراغ ندارم .

این آرزوی دیرینه که چیزی حدود هفت هشت سال است که دنبال آن هستم و چه جاها که برای رسیدن به آن قدم نگذاشتم . از بیابانهای گرم و سوزان جنوب گرفته تا کوههای سر به فلک کشیده و سوزناک غرب ، یعنی همان شهادت ...

?طلبه شهید مجتبی سبوحی : کسی که می خواهد پی به معراج واقعی ببرد و واقعیت عرفان را درک کند ، باید دل از دنیا و مافیهای آن برکند و دنیا را طلاق دهد و در تمام امور تنها خدا را در نظر بگیرد و آماده برای مرگ باشد . شهادت معراج الهی است که توفیق آن برای هر کسی ممکن نیست .

?طلبه شهید ناصر فلاحی : من این مرگ را از عسل بر وجودم گواراتر می دانم . خدایا از تو خواستارم که اگر شهادت را نصیبم کردی فقط به خاطر رضای ذات اقدست باشد!

?طلبه شهید سید علی کاظمی : شهادت نور است و دیدار خدا نور علی نور است . الان در بهشت باز است و به آسانی می توان رفت ... این شهیدان بودند که گشاینده در بهشت بودند ....این در گشاده را باز نگه دارید! 

?طلبه شهید سیاووش کنشلو : شهیدان انوار مقدس تاریکی های دنیا هستند . شهیدان ابدان مطهر خاکهای جهانند . شهیدان سفیه نجات برای انسانهای رو به زوالند . شهیدان کمال انسانهای محرومند و شهیدان گل سر سبد امت رسول الله صلی الله علیه و آله هستند .

?طلبه شهید محمد خونجگری : همگی خواهیم مرد و هر نفسی مزه مرگ را خواهد چشید . کل نفس ذائقة الموت و هر فردی به پاداش اعمال خود می رسد . پس حال که مرگ حتمی و قطعی است چرا مرگی را انتخاب نکنیم که آبستن زندگی جاودانی ما باشد ....

¤سروده

? چه خوش است جان خود را بدهم برای یارم

                   چه خوش است لحظه ای را که رود سرم به دارم

چه خوش است آن دمی را به ره تو همچو یاری

بدنم به روی خاک و سر من فتد کنارم

چه خوش است به راه یاران سر و تن فدا نمودن

به خیال دیدن یار همه شب در انتظارم

طلبه شهید حمید حسن زاده

¤حرف آخر...

طلبه شهید عباس شمس درخشان: باری ، ما شهدا این راه صد ساله را بر حسب سعادتی که از سوی پروردگارمان نصیبمان شد در یک شب بلکه کمتر پیمودیم . اما بار سنگین و گران برای کسانی بود که از دو راه «و منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر » راه دوم را که بسیار سخت نیز می باشد انتخاب کردند . همان ایشانند که اگر در کوره حوادث پایدار و استوار بمانند یقیناً مقامشان از شهدا برتر است و خوشا به حالشان!

طلبه شهید احمد مفید: این مکتب آنقدر پرارزش است که همه اگر فدای آن بشویم ، حا دارد .

¤دعای آخر...

امام خمینی (ره) : خداوندا ، شهدای روحانیت و حوزه ها را از نعم بیکران و رزق حضور خویش بهرمند فرما!


نوشته شده در  دوشنبه 86/7/2ساعت  1:0 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم رب الشهدا و الصدیقین


مطلبی که در ذیل مطالعه می فرمایید وصیت نامه ای تلفیفقی از وصیت نامه های طلاب شهید است که با توجه به بندهای مشترک آن را تدوین نموده ام.

¤مناجات طلاب شهید ... 
? طلبه شهید محمود رضا استاد آقانظری: خدایا من از روشنی روز فرار کردم و به سیاهی شب پناه آوردم . به این امید که در پناه تو باشم و با تو درد دل کنم . مرا از تاریکی چه باک و ترس که سیاهی را درون سینه ام دارم و در تاریکی شب می نشینم که در تاریکی ، سیاهی قلبم را پاک کنی !
? طلبه شهید حسین بهرامی: خدایا! بارالها! من ضعیفم و ناتوان . دوست دارم چشمهای من را دشمن در اوج دردش از حدقه در بُستان در آورد و دستهایم را در تنگه چزابه قطع کند . پاهایم را در خونین شهر از بدن جدا سازد و قلبم را در سوسنگرد آماج رگبارهایش کند و سرم را در شلمچه از تن جدا نماید تا در کمال فشار و آزار، دشمنان مکتبم ببینند گرچه چشمها و دستها و پاها و قلب و سینه و سرم را از تن من گرفته اند اما از گرفتن یک چیز وامانده اند و آن ایمان و هدف متعالی من است که عشق به شهادت و عشق به امام و اسلام است.
?طلبه شهید علی مهرانی: خداا من که دارای بال نیستم خودت با آن دریای رحمت بیکران مرا دارای بال پرواز کن!
? طلبه شهید محسن چاردولی : خدایا! قلبم برای آن زمانی می تپد که به تو رسیده باشد !
? طلبه شهید مهدی خاتمی
بار خدایا! مرا ببخش...
از این که عبادت تو در نظرم شیرین نبود ...
از این که رضای تو را در اعمالم در نظر نگرفتم ....
از این که در نماز خاشع نبودم ...
از این که از میدان جهاد مردود برگشتم ...
از این که همه گناهان را در حالی که تو شاهدم بودی انجام دادم....
? طلبه شهید مجید زمردکار
الهی گرفتار آن دردم که تو داوی آنی؛ بنده آنم که تو سزاوار آنی !
الهی اگر مستم و اگر دیوانه ام از منعمان این آستانم . آشنایی با خود ده که از کائنات بیگانه ام !
الهی گریخته بودم تو خواندی ، ترسیده بودم بر خوان نشاندی!...
الهی دلی ده که در کار تو جان بازیم و جانی ده که کار آن جهان بسازیم !
الهی نفسی ده که حلقه بندگی تو گوش کند و جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند!
الهی دانایی ده که در راه نیفتم و بینایی ده که در چاه نیفتم!
الهی دیده ای ده که جز تماشای ربوبیت نکند و دلی ده که غیر از مهر عبودیت نکند !
الهی پایی ده که با آن کوی مهر تو پویم که با آن شکر والای تو کنم !
? طلبه شهید مجتبی سرو : خدایا تو شاهدی که ... به هوای رسیدن به کویت پر و بال می زنیم !
? طلبه شهید حمید (عمید ) عبدوس : خدایا ! با آن همه گناهی که کردم ، اما بسیار امیدوارم . فکر می کنم که تو به من عشق می ورزی . در صورتی که من حرفاً به تو عشق می ورزم ولی در عمل کوتاهی می کنم.
? طلبه شهید عباس عربی: بارالها .... با نثار خونم آنچه عزیز می دانی به تو هدیه می کنم . خدایا اگر از جان بالاتر داشتم بر تو هدیه می کردم ولی چه سود که از جانم بالاتر ندارم . خدا این جان ناقابل را پذیرا باش...
? طلبه شهید یوسف شاکری چهارواداری : خدایا دنیا برایم چون زندان است و در این زندان بسیار شکنجه می شوم . خدایا از این ظلمت و زندان نجاتم ده و نور خودت را در قلبم روشن کن تا ببینم تو را با چشم دلم و به سویت بشتابم .


نوشته شده در  یکشنبه 86/7/1ساعت  1:0 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم رب الشهدا و الصدیقین


مطلبی که در ذیل مطالعه می فرمایید وصیت نامه ای تلفیفقی از وصیت نامه های طلاب شهید است که با توجه به بندهای مشترک آن را تدوین نموده ام.

 

¤لحظات آخر ...

... و اکنون پدر و مادر عزیز و گرامی ام چند لحظه بیشتر باقی نمانده که به عهدی که اولین بار با خدا بسته بودم وفا کنم .همانطور که این کار را شروع کردم ، جان خود را در رضایت او قرار دادم و از تمام زندگی ام چشم پوشیدم ...البته همه این ها خود نعمت است .(1)

گویی ایمان دارم که آن لحظه خواهد رسید . من ناگهان بالهای شکسته ام را تکانی خواهم داد و باز خواهم کرد و پرواز خواهم کرد . اگر او پایین نیاید و اگر او در کنارم ننشیند من به سوی او خواهم رفت .

اکنون سنگریزه ها را برداشته ام و دانه دانه به درون رود می اندازم تا آب با خود ببرد و این همان سیاهی های وجود و آن لکه های نشسته بر روی قلبم است .(2)

اکنون که هر لحظه مرگ را احساس می کنم از نیاموختن ها ، از عبرت نگرفتن ها ، از تنبلی و سستی کردن ها و وقت گذرانی ها و هزاران کردنی های باطل در عذابم و احساس درد می کنم و شما را نسبت به آن هشدار می دهم .  

اینک که هر لحظه انتظار نشستن گلوله داغی یا ترکشی را بر قلبم می کشم از ناآگاهی تمام مردم مستضعف جهان که ناآگاهی شان موجب بردگی و بندگی آنها شده است ، سخت در عذاب و دردم .(3)

[خدایا] تا لحظاتی دیگر می خواهی اولیای خاص خود را از این دار فانی هجرت بدهی . این عزیزان چه شور و شوقی و چه عشقی بر سر دارند . تو را به خاطر این عزیزان ، عنایتی هم به حال من عاصی بکن!

اما آرزو دارم که به این سادگی این امانت را تحویل تو ندهم ، چون که آن طور که باید در این دنیا از این امانت در راهت استفاده نکردم . بر اثر غفلت این امانت را آلوده کردم . به اختیار خود گذاشتم . به دنبال لذائذ رفتم و خوارم کرد و از قافله عقبم گذاشت . آرزو دارم که هنگام شهادت بدنم به اندازه گناهانی که کرده و معاصی که مرتکب شده ام قطعه قطعه شود تا شاید کفاره گناهانم باشد ! (4) 

¤مسئولیت ما ... مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است . ما از سرنگونی نمی هراسیم ، بلکه از انحراف می ترسیم .(5) مسئولیت شما در قبال این انقلاب زیاد است . بزرگترها انقلاب را به ثمر رساندند و حالا نوبت به شما رسیده است که خودتان را مواظف بدانید و دین خودتان را به این انقلاب ادا کنید. (6)

عزیزانم نسبت به سرنوشت اسلام عزیز بی تفاوت و کم کار نباشید . بلکه با تمام قدرت مسائل جاری را که در مملکت صورت می پذیرد ، زیر نظر داشته باشید و عملا خود را در بطن مسائل قرار دهید .(7) تلاش و سعی تان بر وحدت کلمه ، همان امری که حضرت امام بر آن تکیه دارند باشد . از مواضع اختلاف دوری گزینید ، به ریسمان الهی که سبب وحدت و اتفاق است چنگ زنید و در هر مجلسی و محفلی که برپاییش باعث شوکت و عظمت اسلام است ، حضور آگاهانه داشته باشید .(8)

توجه داشته باشید که معیارتان در انتخاب مسئولین ، تقوی و قدرت و اخلاص اشخاص باشد. نه میزان وابستگی آنها به گروه یا طرز فکر شما . (9)


پی نوشت :
_____________________________

(1) طلبه شهید غلامرضا جانفزا
(2) طلبه شهید محمد اوشنی
(3) طلبه شهید علی اصغر کابلی
(4) طلبه شهید وهب ارجینی
(5) طلبه شهید غلامعلی پیچک
(6) طلبه شهید سید محمد باقری
(7) طلبه شهید سید جعفر سجادی
(8) طلبه شهید جواد کریمی دوزجی
(9) طلبه شهید حسین طباخی



نوشته شده در  شنبه 86/6/31ساعت  1:0 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
او خواهد آمد
زمان بازگشت ارباب...
[عناوین آرشیوشده]