کاش منم يک اخراجي بودم!
سلام
امروز خيلي اشک ريختم. اصلا روز عجيبي بود. خيلي عجيب!
من زياد اهل سينما رفتن نيستم. مگر اينکه فيلمي خيلي باارزش باشه که همون روزهاي اول برم سينما و ببينمش. فکر مي کنم آخرين بار واسه "بيد مجنون" رفتم که واقعا ارزششو داشت. اما اين " اخراجي ها" هم که خيلي سر و صدا کرد و هر کي از دوستان رفته بود به من مي گفت برو خوشت مياد. تا بالاخره امروز رفتيم با چند تا از دوستان. و اما اين فيلم ..... بدجوري دلمو شکست. خيلي اشک ريختم. ديگه نمي تونستم جلوي دلم و چشمم رو بگيرم. من تو اسفند ماه بود که براي اولين بار رفتم مناطق. حالا همش صحنه هاي اون اردوي معنوي جلوي چشمام بود. باز اون حال و هوا برگشته بود. اما چه فايده؟ آخه لحظه به لحظه احساس مي کردم بدجوري جاموندم. بدجوري اسير اين خاکم. بدجوري چسبيدم به اين دنيا و ولش نمي کنم. خيلي حالم گرفته شد. حالا هم که اومدم اين ÷ست وبلاگتونو خوندم بازم اشکم درومد. آخه چرا؟ واقعا چرا من که ميدونم مرگ چقدر کم با من فاصله داره، به قول شما: رفتن چقدر نزديکه! اما من و تو توي ساحل ارام بي خيالي ...........
باور نمي کنيد، ولي سال 85 تولدم خيلي برام دردآور بود. احساس خيلي بدي داشتم. تازه متوجه شدم که چقدر بزرگ شدم و هنوز هيچ کاري نکردم. تازه فهميدم که اي داد بيداد! امان از غفلت! امان از بي خبري! چقدر تا حالا بي خيال بودم. چقدر تا حالا عمرمو گذروندم همينجوري. حيف اوقات که يکسر به بطالت بگذشت!
هر چي به گذشتم نگاه مي کنم، به کارهايي که انجام دادم، مي بينم همش گناه بوده و گناه. هر چي مي گردم يه کار خوبي پيدا نمي کنم که دلم بهش خوش باشه. بدجوري به هم ريختم. آخه ديگه چيزي از عمرم نمونده و فرصتي براي جبران ندارم.
گفتم به يکي پناه ببرم و بين خودم و خدايي که ديگه شرم دارم صداش کنم، واسطه بگيرم. يادم اومد که يه وقتي نميدونم چجوري شد که ما رو هم جزء زائراي امام حسين کربلا فرستادند. از اون موقع کافي بود برا هر مشکلي يه بار اسم امام حسين رو صدا بزنم. سريعتر از چيزي که فکرشو کنم مشکلم حل ميشد. رفتم کربلا و کلي به آقا قول دادم و برگشتم و زير قولم زدم و بازم آدم نشدم!
پيش امام رضا که بدجوري شرمنده ام. چقدر عهد شکستم!
حالا هم که دم از اين ميزنم که امام زمانمو دوست دارم و منتظرم و ...........
اما هر چي فکرشو مي کنم، اينقدر مايه ننگشون بودم که ديگه روم نميشه. نه. اصلا نمي تونم.
موندم تو خماري!
منم آن قماربازي که بباخت هر چه بودش
و نماند هيچش الا هوس قمار ديگر!
خيلي برام جالبه که شما نوشتين يه طلبه شاکي که دير متولد شده و جامونده. مي ترسم. مي ترسم از اين که آقا بياد و بازم ما جابمونيم.
شما دعا کنيد. خيلي روسياهم. خيلي.