سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم
میلاد خانم فاطمه معصومه (س) رو خدمت همه دوستان تبریک عرض می کنم .
این هدیه رو به مناسبت روز دختر از یک دوست گرفتم .
تقدیم به همه دخترهای گل سرزمینم.
عید بر همه تون مبارک.

هدیه روز دختر 

پس نوشت -------------------------------------
یکم : رسول اکرم (ص) : به یکدیگر هدیه بدهید ، زیرا کینه ها را از بین می برد.
دوم : ای دختر عقل و خواهر دین ...
سوم: زائری دلشکسته ام آه معصومه جان سلام ...!

 


نوشته شده در  جمعه 87/8/10ساعت  9:22 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

قدم بر می دارم ، بین آسمانم یا زمین؟ خودم هم نمی دانم . یک عده می آیند از رو به رو با چشم های سرخ و پلک های خیس . و من میروم با قلبی که در سینه ام تند و سنگین می زند . مثل گنجشک کوچکی که خودش را به در و دیوار قفس می کوبد ... می ترسم از نگاه اول ، از رو به رو شدن با چشمانی که خودم هم نمی دانم توانایی نگاه کردن در زلال بی کرانش را دارم یا نه . اینجا همه انگار خیلی با گذشت شده اند که این همه تنه خوردن و لگد شدن را خم به ابرو نمی اورند . می ایستم رو به رویش و با بغض سلامش می دهم . همان سلامی را که او قبل تر به من داده است و من را از تهران گناه زده تا مشهد الرضا کشانده است . دیگر دامن از دست می رود و اختیار از کف و در میان امواج اشک غرق می شوم . اشک می ریزم برای همه دوری های این یک سال و نیم . اشک می ریزم به پهنای صورت به پهانی همه دلتنگی هایم ... اشک می ریزم سیراب می شوم ... اشک می ریزم مست می شوم ... اشک می ریزم غرق می شوم ... انگار قبل از آمدنم اجابت شده ام ... من و همه ی آرزوهای نگفته ام ... . حالا که دلم شکسته انگار پیش پیش مرا خوانده تا تنهایی را که قرار بود این چند روز خفه ام کند ، از من دور کند . شکایت می کنم از همه دوری هایم از او ... اخر او که همیشه به من نزدیک است . شکایت می کنم از خواب خرگوشی ای که نافرم گرفتارش شده ام . شکایت می کنم از دلی که به این اسانی ها نمی شکند . شکایت می کنم از زیارت اخر که برای ملاقاتمان وقت تعیین کردم . عجب حماقتی! و او گوش می دهد . در میان همه همهمه ها فقط به من گوش می دهد . انگار فقط من هستم که رو به رویش ایستاده ام بالای پله ها تا در میان ازدحام جمعیت بهتر ببینمش ... . گوش می دهد و من حرف می زنم . من حرف می زنم و او گوش می دهد . حرفهایم تمام میشود . از سر حرف می زنم . از نو . از دو باره . از دوباره اشک می ریزم و او رئوفانه گوش می دهد و رئوفانه اجابت می کند .

**************************************

* شک ندارم قبل از رفتنم اجابتم کرده بود . حتی ایمان دارم که مرا برده بود برای اجابت کردن . حتی اگر خواسته ام خواسته عطیه بود . شاید هم مرا بخاطر عطیه تا انجا کشانده بود . دعایش می کنی ؟
** خودم هم نفهمیدم چطور شد بین این همه شلوغی و سر و صدا و ازدحام و بیا و برو و ... یک دفعه شدم مسافر . انهم مسافر مشهد .
*** از مشهد که امدیم ، ماه رمضان زودتر از ما رسیده بود . قدومش مبارک .
**** سحرها که پلک هایت خیس شد مرا هم از دعاهای سپیدت محروم نکن .
***** چقدر دیر امدم و دیر نوشتم ...
یاعلی


نوشته شده در  شنبه 87/6/16ساعت  12:46 عصر  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
قرار نبود به این زودی ها آرامش آرامش عزیزم رو به هم بزنم . برای گذاشتن لیست چهله هم نیامدیم چون هنوز لیست چهله تکمیل نشده . اما انگار داره اتفاق بدی می افته و یه ادم مریض شاید هم یه سری آدم های مریض دارن کارهای زشتی می کنند . از دو نفر از دوستان پیغام بهم رسیده که یک ادم بی انصاف و بی ایمان داره برای دوستانم کامنت می ذاره  از طرف من  و شاید هم نویسنده های وبم . مضمون  کامنت اشکالی نداره ولی لینکش که  ظاهرا  لینک  لیست چهله است  منتهی می  شه به  عکس های مستهجن .  پناه بر خدا ... 
وقتی این اتش به دامن بهار افتاد و او  از  نت رفت  و  وقتی که  اف ها و کامنت های تکذیبیه اقای مداحی رو  دریافت می کردم  احتمال دادم که این اتش  دامن ما را هم بگیرد ، اما نه به این زودی و نه از طریق چهله ها .  دوستانی  که این یک سال و خرده ای با ما همراه بودن  ما رو  به خوبی میشناسن .  اما  این تکذیبیه برای  دوستان تازه وارد ماست  و  یه تذکر برای  آدمهای گرگ صفتی که به  زودی  دستشون رو خواهد شد .  گر  نگهدار من آن است که خود می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد . ما تنگ آبرویمان را به دست  صاحبمان به امانت سپرده ایم .
*** یک تذکر : دوستان عزیز پارسی بلاگی توجه داشته باشن هم من قبل از این و هم من بد از این فقط کامنت هایی که با امضای الکترونیکی به دستتون می رسه و رسیده از طرف بنده است باقی رو ... لعنت خدا بر دل سیاه شیطان ... .
این هم تکذیبیه رسمی : سلام . بدینوسیله ارسال هر گونه کامنت با مضمون دریافت لیست چهله که حاولی لینک های مستهجن باشد از طرف مدیر و همه نویسندگان وب نسیمی از بهشت تکذیب می گردد. لطفا به همه دوستانی که فکر می کنید در چهله های ما شرکت می کرده اند این مطلب رو اطلاع دهید .
با تشکر مدیر نسیمی از بهشت .
یاعلی.


نوشته شده در  دوشنبه 87/4/31ساعت  8:32 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

زهرا می گفت دوستش محیا می خواد بعد از تمام شدن امتحانات یه جشن تولد بگیره . گفتم خب تو هم برو ! گفت نه !!! عمراً ! پرسیدم چرا ؟ گفت آخه می خوان شلوغ بازی در بیارن !!! خواستم واضح تر توضیح بده ... گفت : "محیا می خواد بعد از تولدش همه کتابهای درسی اش رو بریزه بسوزونه !!! " احساس کردم دو عدد شاخ مثل شاخ "تک شاخ ها" روی سرم سبز شده ! پرسیدم :آخه چرا ؟ گفت : چون اون از امسال می خواد دیگه ترک تحصیل کنه و پیش رو نمی خونه !!! قیافه ام به طرز تابلویی احمقانه شده بود ... داشتم با دهان باز به حرفهای او گوش می دادم و با خودم جریانات کتاب سوزی های قرون وسطی اروپا و کتابسوزی های عصر مغول بلاد اسلامی رو مرور می کردم ... . و مانده بودم در شدت علاقه این دختر خانم ها به درس و مدرسه ...!  

می پیچم توی خیابان _خیابان خودمون!_ با صحنه غریبی مواجه می شود ... . یک بار پلک می زنم ببینم درست می بینم یا نه! می خواهم برگردم و پشت سرم را نگاه کنم و مقایسه کنم خیابان خودمون رو با خیابان اصلی ... اما احساس می کنم حرکت به صورت فجیحی احمقانه است!!! از خودم می پرسم :"به نظر تو الآن زمستونه؟!" دوباره به خودم می گویم :"حالت خوبه؟!" نه درست می بینم کف خیابان سفید ِ سفید شده ... اما نه از برف ! بلکه با تکه های کاغذِ کتاب های ِ درسی ِ دانش آموزانِ ِعلاقه مند  ِبه درس  ِ دبیرستان  ِ بوعلی! خب روز آخر امتحانشان بوده و همه آنهایی که فکر می کردند قبول می شوند یا قبول نمی شوند(!) کتاب های شان را ساتوری !!! کرده اند و ریخته اند به هوا تا عقده شان باز شود ...!

می مانم در شدت علاقه این دانش آموزان به درس و مدرسه ...!
می مانم در شدت موفقیت و پیش(!)رفت این کشور که قرار است به دست همین محصلان و عشاق درس و بحث ساخته شود...!
می مانم... نه می روم خانه ...!
.........................................
* رو به روی خانه ما یک دبیرستان پسرانه است . درست  بیست قدم ...
**همان دبیرستانی که "میثم" تمام دوران راهنمایی و دبیرستانش را آنجا گذراند ... اخرین نفر می رفت و اولین نفر بر می گشت...!
*** حیف راضی نیست لینک وبش رو بذارم از قلم زیباش استفاده کنید ...
**** دنیا رو می بینی ؟ خواهر برادری رو می بینی ؟ ای خداااااااااا !
***** وب تحویل نویسنده های جوان و پرشور ... ما رفتیم مرخصی وبلاگی ، برای یه مدت از شر دست (!) و زبان (!) ما آسوده اید ... اونهایی که چهله شرکت کردند یا نکردند ما رو هم دعا کنند ... .

یاعلی.


نوشته شده در  دوشنبه 87/4/10ساعت  8:2 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام
ممنون که جواب نامه هایم را دادی ... هرچند یک نیم خط نشد ولی باز هم غنیمتی بود . این نامه اخر است ... هرچند تا اخر امتحانات مانده ... می دانی که اخر امتحانات من ختم می شود به آن دنیا! حرفی برای گفتن ندارم ... گفتنی ها را در اولین ملاقاتمان خواهم گفت ... فقط می خواهم از خواب چند شب پیشم برایت بگویم ... همان شب که بعضی ها با کلوخ نامردی شیشه دلم را شکاندند... نه بهتر بگویم خانه دلم را آتش زدند ...
... خانه دلم آتش گرفته ... می روم ببینم چه بلایی به سرش آمده ... آسمان بالای خانه ام مملو از ابرهای سیاه متراکم است ... خانه را از دور می بینم ... نزدیک که می شوم می بینم سوخته ، کاملا سوخته ! آنقدر سوخته که دیگر چیزی برای سوختن ندارد ... آتشش خاموش شده اما هنوز دود سیاهی از پنجره هایش بیرون می زند ... می خواهم بدوم به سویش که یک جسم لطیف را زیر پایم حس می کنم ... نگاه که می کنم ، یک "گنجشک کوچک" مرده است ! سرم را بلند می کنم به اطراف نگاهی می اندازم ... دور تا دور خانه پر از "گنجشک های کوچک" مرده است ... از بین نوکشان هم خون آمده ... گویا انها هم مثل من سیلی سختی از دهر خورده اند ... یاد تو می افتم نفس نفس می زنم ... اشک می ریزم ... می دوم به سوی خانه اخر آنجا یک یادگاری ارزشمند از تو را در بهترین جایش نگاه می داشتم ... در خانه نیم سوخته است ... می خواهم بازش کنم دستم می سوزد ولی خودش با تلنگر کوچکی به داخل خانه غش می کند ... داخل خانه سیاه شده ، همه چیز سوخته ... کف خانه مملو از نیم سوخته ها و خاکستر های سیاه است ... در گوشه و کنار از میان خاکستر ها شعله های بی رمقی زبانه می کشد ... قلبم با سرعت هرچه تمام تر میزند ... مثل "گنجشک کوچکی" که خودش را به در و دیوار قفس می کوبد ... همه جا را مضطربانه نگاه می کنم ... یک شی صنوبری افتاده کف خانه ... تکان می خورد می دوم تا برش دارم اما کف پایم می سوزد ... اماتر بی اعتنا به سوختن هایم می دوم به سویش ... زانو می زنم و برش می دارم ... قلب تو است ... که توی خانه قلبم در بهترین جای ان جای داده بودم اش ... هنوز می تپد و با هر تپیدنش ... از میان انگشتانم خون چکه می کند روی خاکسترها داغ و صدای جیز جیز خفیفی می اید ... اشکهایم پشت سر هم می چکند ... می ریزند روی خاکسترها و بخار ازشان بلند می شود ... می نشینم رو به قبله... توی قلبم آشوب است ... خاکسترها را کنار می زنم ... قلب تو را می گذارم روی زمین ... می شود سنگ مهرم ... سجده می کنم ... قلب تو می تپد ... مثل همه رگهای من ... مثل همه سلولهای من ... «الهی رضاً برضائک ... تسلیماً لأمرک...لا معبود سواک...» شانه هایم می لرزد و زمین تر می شود ... قلب تو می تپد ... سر از سجده بر می دارم ... پیشانیم از خون روشن و گرم تو تر شده ... قطره ای از خون شره می کند از بین ابروها و سرازیر می شود از گونه چپم و از گوشه لبم عبور می کند و اخر سر از انتهای چانه چکه می کند روی سینه ام ... همانجایی که قلب من انجا میزند ... دارم گریه می کنم و قلب تو هنوز روی زمین دارد به شدت می تپد ...
از پنجره نیم سوخته خانه نسیم خنکی به داخل می وزد ... فضا سبک می شود ... روشن می شود ... انگار عطر یک ایه با صدای "تو" می پیچد توی خانه ... «و قالوا ربنا الله ثم استقاموا ... » ... بیشتر گریه می کنم ... مرا چه به این حرفها ... این من ِمشرک ... شاید هم کافر ...! اما توی دلم می گویم ... ممنون که برنامه ای برای همه زندگیم دادی ...
زیر لب زمزه می کنم : اما می دانی طلبگی غربت عجیبی دارد ... مخصوصا اگر یک دختر طلبه باشی ... همیشه می شوی سیبل بلایا ! دلم از این می سوزد که خیلی از این تیرهای اتشین از ناحیه خودی ها به طرفم پرتاب شدند ... و عجیب سوزاندند و شکاندند و رفتند ... کاش تو بودی ...!
خط آخر هم این را بگویم که ، دلم برای نمازهایت تنگ شده ...که بنشینم و تماشا کنم نماز خواندن هایت را ... و ، و اینکه همیشه به دلم خواهد ماند که بدون خداحافظی از من رفتی ...
دوستت دارم ...

..................................................
*  نمی دانم باقی حرفهای نگفته را کجای دلم جای دهم ....
**  درست وقتی که فکر می کنی همه چیز درست شده ، حل شده ... خواندن نوشتجات مزخرف یک ادم مزخرف تر کأنّه تیر خلاص است که از پشت می خورد توی سرت ... کاش ان یک صفحه را نخوانده بودم ...
***  مگر نمی گویند با مردن همه آلام جسمانی آدم التیام می یابد ... چرا جای تیر توی سرم درد می کند...؟
**** نوشتن این نامه ها یک جور خود تخریبی خود خواسته بود ... شاید ! خواستم همه فکر نکنند که خیلی "علیه السلام" نه ببخشید "علیها سلام! " هستم ...!
***** بعد از امتحانات این متن حذف نمی شود ...!

یاعلی. 

 


نوشته شده در  یکشنبه 87/4/2ساعت  8:11 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

...................................................
* خالی به روز می کنیم ، قربة الی الله!
** به این می گویند نوآوری و شکوفایی !
*** این روزها امتحان می دهیم ! هم امتحان درسی ، هم امتحان الهی!!!
**** لمعه را از سر گذراندیم ، و داریم
یعنی الآن _که دارم ویرایش می کنم_ داشتیم! نهج البلاغه را ورق می زنیم یعنی می زدیم !
***** کاش ما هم در "همچین" موقعیتی قرار می گرفتیم ، بلکه می نشستیم در این مدت "دو رکعت" درس می خواندیم!
****** برای قبولی من و شفای همه بیماران دعا کنید !
*******نمی دانم چرا کسی نفهمید امتحان الهی من چیه ؟

یاعلی.


نوشته شده در  جمعه 87/3/24ساعت  8:34 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

می خواهم روضه بخوانم ...

اما تویی که نشسته ای پای روضه ام ، یادت باشد حق نداری بین این روضه ام "سیلی" به صورتت بزنی ، یا نگین انگشترت را برگردانی کف دست و بزنی "گوشه چشمت" ... یا بکوبی به "سینه ات" ... یا فریاد بکشی ... یا ... یا ... باید بین روضه ام جلوی دهانت را هم بگیری ... مثل ، مثل آن دختر بچه ای که ... کاش می شد اینجا "آتشی" هم روشن کرد ... .

گفتند "روضه باز" نخوان!
به "چشم" ، روضه بسته می خوانم...
یک اقیانوس ، شاید ، شاید یک آسمان ، نمی دانم شاید یک عاشق...کنار بستر دلآرامش ، با نگاهی ملتمسانه ، و "چشمانی" نم ناک ، ورد لبش یک "التماس" است :
"نفس نفس" مزن پرستویم ....
فهمیدی چرا گفتم به "سینه" ات نکوب...

یک چیز دیگر هم می گوید :
ز خجلت کشته ای مرا ، ز بس از من تو "رو" گرفتی ...
شاید آنکه "سیلی" زده ، او هم نگین انگشترش را ...
فهمیدی چرا گفتم حق "سیلی" زدن نداری ...

چند شب دیگر ...
یه تابوت ، روی شونه ی آسمونه ...
و ، و یک دختر بچه که آستینهایش را کرده توی دهانش ... تا ، تا صدای گریه اش ...
فهمیدی چرا گفتم پای روضه ام فریاد نزن؟!

یک چیزی هم من بگویم ؟!
رشته های موی ِ "لیلة القدر" ، رو به سپیدی گذاشته ...
و اما "میخ ِ" در ، شده "میخ ِ" این در ، به رنگ خون ِ یار...
این "میخ" ، عجب رازداری است ...
..........................................................
* انگار نشد باز هم روضه بسته بخوانم ... .
یاعلی

 


نوشته شده در  جمعه 87/3/17ساعت  1:0 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

 

بسم الله الرحمن الرحیم

می شه گفت  دیروز اخرین روز بود ، اخرین روزی که کلاس تشکیل می شد . از اول تا اخرش را می نویسم . طولانیه ... خواستی نخون !!!

با خودم قرار گذاشته بودم "خودم" رو به آخرین صبحگاه برسونم . اخرین عاشورا ، با صدای زیبا و پرطنین مهدیه ...چقدر دلم تنگ شده ... آخرین صبحگاهی که به عنوان طلبه مدرسه علمیه امام حسن مجتبی روحی فداه شرکت می کردم . نشد ....

دو ساعت اول درس نداشتیم . حساب کردم دیدم به صبحگاه نمی رسم برای همین زمان حرکتم رو انداختم به ساعت هشت و نیم به بعد ...

یه سرکی به نت زدم و وبلاگ های دوستان رو یه نگاهی انداختم .این رفیق شفیق دچار دپرسیسم وبلاگی شده ، خوب شد این سیستم وب خوان پارسی بلاگ راه افتاد و گرنه این پست اخراجی های 5/1 اش را از دست می دادم . این پستش را که خواندم، یه لحظه احساس کردم از بچه های مدرسه خودمان است حتی از بچه های کلاس خودمان حتی تر فکر کردم خود زینب است !!! آه زینب ! ندیده ام اش  . می شود دو  روز . امروز را هم که حساب کنی...  و ضربان قلب من کند ِ کند می زند ...

ساعت هشت و نیم راه می افتم . تا از خیابان خارج شوم از سر عادت ایت الکرسی ام را می خوانم و به خودم فوت می کنم تا دزد نبردم.... _ ریا هم مزه می دهد !_

نیم ساعت قبل باران امده و زمین تر است اما مانده ام در شدت ِ بی فرهنگی ِ بقالی ِ سر ِ خیابان که دوباره به شعاع چهار پنج متری از هر طرف مغازه اش را آبپاشی می کند ... !

سر شهرک می ایستم  منتظر تاکسی ! یا اتوبوس!!! دریغ ...! خب تا مسافر برهای شخصی هستند غمی نیست !!! یاد حرف خانم  مدیر می افتم : بچه ها تو رو خدا سوار ماشین های شخصی نشید ... یاد حرف آقای پدر می افتم : راضی نیستم اگه با شخصی بری ...

در دلم می گویم : ای بابا اقای پدر شما هم اگه مثل من دیرت شده بود شخصی و غیر شخصی نداشتی . یک ماشین جلوی پایم ترمز  می کند . مسیر را می گویم ، با سر اشاره می کند سوار شو ... یک نفر جلو نشسته ، اه من می خواستم جلو بشینم!!! خودم را به خدا می سپارم و سوار می شوم ... از اینکه یه نامحرم کنارم بشینه متنفرم . چیزی که تمام این پنج سال دچارش بودم !!! تمام مسیر از بس بالهای چادرم رو محکم گرفتم ، دست راستم کرخت شده !  

خب می رسیم به ایستگاه اتوبوس!

می ایستیم !

یکی می آید ولی ... اه پارک سواره ... اتوبوس می اید ... سوار می شوم ... یادم نیست چی شد ... جلوی شهرک توحید پیاده می شوم . منتظر اتوبوس بعدی ... یکی از این سبزهای دلاری ! می آید نگاه می کنم می بینم یک بلیطی هم پشت سرش است منتظر دومی می مانم . نزدیک که می شود می بینم که خالی است !!! به این می گویند نهایت ضایع شدن !!! یعنی کمکی است و مسافر سوار نمی کند . به خودم : ای گوگول! حالا باید یک ربع میخ شی !!! اما نزدیک تر که می شود می گوید سوار شویم ! باران شروع می کند به باریدن ... سوار می شوم از همان در جلو ـ قسمت آقایان !ـ می رم قسمت خانم ها و می نشینم . در دلم می گویم : ایول ! یعنی الحمد لله !!!

توی ایستگاه های بعدی سرک می کشم ببینم از رفقای گرام کسی افتخار داده یا نه ؟ دریغ ! جلوی داروخانه ولیعصر (عج) ایستگاه آخر ... پیاده می شوم . وسوسه می شوم بروم سنگک بگیرم برای بچه های گشنه کلاس . اما با خودم : شاید زینب امده باشه و گرفته باشه ، شاید هم مریم بربری اورده باشه ! غافل از اینکه ...

پله های سبزپوش را بالا می روم . طبقه سوم . وارد  سالن که می شوی دست راست . کلاس طلاب ناتوی سال پنجم !!!

استاد یاوران سر کلاس چهارم ها است . کلام دارند گویا و کنفرانس یکی از بچه ها . باید از جلوی کلاس انها رد شوم . در کلاس بسته است . ارام در می زنم . سمیه و سمیه سادات و یکی از بچه های دیگر دارند مباحثه می کنند . لمعه ... بحث رهن و شرط وکالت در رهن ... سلام می کنم ... و وسایلم را روی صندلی ردیف اول می گذارم ....از بچه ها خبری نیست ... می روم کتابخانه ، پیش فرشته ... هنوز سلامم را کامل ندادم که شروع می کند از کلاس دیروز بنیاد و کلاسی که با اقای ماندگاری داشتند با اب و تاب تعریف کردن و دل من را می سوزاند ... که دیروز به جای بنیاد رفتم دانشکده الهیات ... گرم صحبتیم که صدیقه می اید و رمان «شطرنج با ماشین قیامت» ام را پس می دهد ... فقط می گوید قشنگ بود و بی خوابی های چند شب گذشته اش را پر کرده ... بی انصاف ... سری قبل که «نیمه شبی در حله» را داده بودم بخواند خیلی خوشش امده بود .... ولی این یکی را...

بر می گردم سر کلاس ... هنوز از بچه ها خبری نیست ... کلاس کثیف است ... یاد حاج اقای خوشبخت می افتم که تمیزی کلاس ما را مثال می زد و کلی پشت اقایون صفحه می گذاشت که شلخته اند و ... ما هم به زحمت خنده مان را کنترل می کردیم ... دنبال جارو برقی می گردم ... نیست ... جارو دستی هم که یکجا را تمیز می کند و بقیه جاها را کثیف ...

کلاس اخلاق عملی ساعت یازده شروع می شود ... می رویم طبقه دوم توی سالن ....  مثل اینکه همه کلاس ها وضعشان مثل کلاس ماست . نصف سالن هم پر نشده . کلاس با یک کلیپ درباره امام که خود استاد ان را ساخته شروع می شود .

خانم نادری از من میپرسه اهنگ این کلیپ مال شادمهره ؟!

- نمی دونم ، من فقط یاسش رو گوش دادم ...

سمیه : اره جون خودت ...

- خب دهاتی اش رو هم شنیدم ، البته اون مال دوران جاهلی بود !!! خدا رو شکر که فعلا هدایتیم !!!!

استاد شروع می کنه مووی میکر رو یا دادن تا بچه ها خودشون هم بتونن کلیپ بسازن . سرم رو به سمیه نزدیک می کنم : خب کلاس اخلاق عملی هم شد کلاس کامپیوتر ! تبریک ...

استاد یک فیلم  هم به نام « مغز ، اندامی خاص» آورده که اون رو هم می ذاره . کلاس اخلاق عملی ما طی چند ماه اخیر با روانشناسی و زیست شناسی تلفیق شده !!! من این مدل کلاس اخلاق رو ترجیح می دهم . برای مثال جلسه اول درباره نرون ها صحبت کرد و اینکه در هر بار عصبانیت تعداد زیادی از اونها می میرن و سلول دیگه ای هم جایگزین اونها نمی شه ! تا یک هفته جرأت عصبانی شدن نداشتم!!!

یا کلاسهای استاد شجاعی که نجوم می گفت و آن می شد کلاس اخلاق ! مثلا وقتی روی وایت برد کهکشان راه شیری را می کشید و بعد منظومه شمسی را به صورت یک نقطه در یک گوشه ان نشان می داد و تو می ماندی که این کره عظیم الجثه زمین کجایش قرار می گیرد و خود به خود خرد می شدی !

در برابر این دستگاه با عظمت احساس حقارت می کردی و بعد به خودت اجازه نمی دادی که هر کاری انجام دهی . اصل کلاس اخلاق عملی این است . استاد تذکر دادند که شنیدن این مباحث ارزشش کمتر از شنیدن قرآن نیست . – معرفت را می گفت ، آندراستندی که ؟!-

یه چند تا جمله به درد بخور از توی جزوه اخلاق عملی دیروزم : تعداد سینوسهای عصبی تقریباً بیشتر از تعداد ستارگان جهان است ... مغز مینیاتوری است از جهان ... تزکیه نفس اول تزکیه جسم است ، وجود من اول از جسم آفریده شده ، روز اول روحی وجود نداشت..._ روز اول خلقت نه ها !!! آندرستندی که ؟؟؟!!!_ پایه و اساس دنیا از عشق و قدردانی است ...

ساعت دوازه و خرده ای سالن طبقه چهارم ، مراسم هم داشتیم ، جلو جلو برای دهه دوم فاطمیه شاید !!! ادم سر از کار سال سومی ها در نمی آره ! مهدیه اخرش خوند و دعا کرد ... آخی دلم باز شد ... . خلافکارهای سال پنجم هم تک و توک حضور داشتند ! مراسم به اذن ختم شد و نماز ... و جیم زدن  بعضی ... هی !!!

کلاس بعدی روش تدریس احکام بود . به بحث امر به معروف و نهی از منکر ختم شد و استاد یه سری صحبت ها در مورد پوشش های نامناسب خانم ها کردند که مناسب نیست اینجا آورده شود .

ساعت دو و بیست دقیقه از مدرسه به طرف خانه حرکت کردم ...

..............................................................................

* از پست های بلند متنفرم !

** دلم برای ایام طلبگی تنگ می شود ....

*** دلم برای تحویل گرفتن های امام حسن (ع) ، برای سلام هر صبحمان به او تنگ می شود ...
**** ...

یاعلی.


نوشته شده در  جمعه 87/3/10ساعت  1:37 عصر  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

خیلی دوست داشت برای نماز شب بلند شه.اما خوابش خیلی سنگین بود و تلاش ما بی فایده. 
                                                                    ****
بلافاصله بعد از عقدش، دو خط موبایل خرید. برای خودش و عروس خانوم. سحر که بلند می شدیم، می دیدیم تو ایوون حجره، گوشی به دست، مشغول نجواست. یه بار ازش پرسیدم: « چرا این موقع؟ از ترس پدر خانومه؟!»

گفت:« نه بابا! این سیم کارت های اعتباری، نیمه شبا مکالماتشون رایگانه! ما هم که حرف، زیاد داریم و پول شارژ، کم!»

تا سر اذان با هم حرف می زدن.

یکی دو هفته که گذشت، چند دقیقه قبل از اذان، صحبتو تموم می کرد و دو سه رکعتی هم نماز شب می خوند.

زیاد نگذشت که دیگه یازده تاشم پر می کرد. شده بود نماز شب خون حرفه ای.

                                                                  ****
یه شب بهش گفتم:« یادته اون وقتا هر چی صدات می کردیم، بلند نمی شدی؟ راست می گن که المجاز قنطرة الحقیقة!»
گریه اش گرفت...
............................................
* این داستانک رو توی خشت اول دیدم ، دلم نیامد ننویسم .
** کاش همه مجازها پل حقیقت می بودند ...
***می نویسم ، می خواهم بنویسم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم ...

**** ...

یاعلی.


نوشته شده در  چهارشنبه 87/2/25ساعت  4:41 عصر  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

أعوذ بالله من نفسی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام علیکم و رحمة الله

خوب ؛ به به. بالاخره چهله ( هشتاده) نسیمی از بهشت هم تمام شد و دیگه نوبتی هم باشه نوبت شروع چهله است.

این چهله خیلی برکت داره ان شاء الله. هر چی باشه این دو تا چهله به نام خانم فاطمه ی زهرا ( سلام الله علیها ) است. مادر جان...

 

                                            یا فاطمة الزهراء سلام الله علیها

 

بانو!

 نمی یابیمیت،

اما

مگر می توان پهلوی تو بود و شکسته نبود...

 

 

متن دو تا زیارت را اینجا می نویسم. لینک مستقیمش را هم می گذارم که از بقیه مطالبش استفاده ببرید ان شاء الله. ما را هم از دعای خیرتان محروم نفرمایید.

حدیث شریف کساء

حدیث کساء را در آخر مفاتیح الجنان قرار داره و تقریبا در اکثر مفاتیح های چاژ شده آخرین دعا محسوب می شه.!

متن حدیث:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمْ حِدیث الْکِساء عَنْ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ عَلَیْهَاالسَّلامُ بِنْتِ رَسُولِ‏اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ قالَ سَمِعْتُ فاطِمَةَ اَنَّها قالَتْ دَخَلَ عَلَىَّ اَبى رَسُولُ‏اللَّهِ فى بَعْضِ الْأَیَّامِ فَقالَ: اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ فَقُلْتُ عَلَیْکَ السَّلامُ قالَ اِنّى اَجِدُ فى بَدَنى ضُعْفاً فَقُلْتُ لَهُ اُعیذُکَ بِاللَّهِ یا اَبَتاهْ مِنَ الضُّعْفِ فَقالَ یا فاطِمَةُ ایتینى بِالْکِساءِ الْیَمانىِّ وَ غَطّینى بِهِ فَاَتَیْتُهُ بِالْکِساءِ الْیَمانى فَغَطَّیْتُهُ بِهِ وَ صِرْتُ اَنْظُرُ اِلَیْهِ وَ اِذا وَجْهُهُ یَتَلَأْلَؤُ کَاَنَّهُ الْبَدْرُ فى لَیْلَةِ تَمامِهِ وَ کَمالِهِ فَما کانَتْ اِلَّا ساعَةً وَ اِذا بِوَلَدِىَ الْحَسَنِ قَدْ اَقْبَلَ وَ قالَ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّاهْ فَقُلْتُ وَ عَلَیْکَ السَّلامُ یا قُرَّةَ عَیْنى وَ ثَمَرَةَ فُؤادى فَقالَ یا اُمَّاهُ! اِنّى اَشُمُّ عِنْدَکِ رائِحَةً طَیِّبَةً کَاَنَّها رائِحَةُ جَدّى رَسُولِ‏اللَّهِ فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّکَ تَحْتَ الْکِساءِ فَاَقْبَلَ الْحَسَنُ نَحْوَ الْکِساءِ وَ قالَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَدَّاهْ یا رَسُولَ‏اللَّهِ، اَتَأْذَنُ لى اَنْ اَدْخُلَ مَعَکَ تَحْتَ الْکِساءِ قالَ: وَ عَلَیْکَ السَّلامُ یا وَلَدى وَ صاحِبَ حَوْضى قَدْ اَذِنْتُ لَکَ فَدَخَلَ مَعَهُ تَحْتَ الْکِساءِ فَما کانَتْ اِلَّا ساعَةً وَ اِذًا بِوَلَدِىَ الْحُسَیْنِ قَدْ اَقْبَلَ وَ قالَ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّاهُ فَقُلْتُ وَ عَلَیْکَ السَّلامُ یا قُرَّةَ عَیْنى وَ ثَمَرَةَ فُؤادى فَقالَ لى یا اُمَّاهْ اِنّى اَشُمُّ عِنْدَکِ رائِحَةً طَیِّبَةً کَاَنَّها رائِحَةُ جَدّى رَسُولِ‏اللَّهِ فَقُلْتُ نَعَمْ، اِنَّ جَدَّکَ وَ اَخاکَ تَحْتَ الْکِساءِ فَدَنَا الْحُسَیْنِ نَحْوِ الْکِساءِ وَ قالَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَدَّاهُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَنِ اخْتارَهُ اللَّهُ اَتَأْذَنُ لى اَنْ اَکُونَ مَعَکُما تَحْتَ الْکِساءِ؟ فَقالَ وَ عَلَیْکَ السَّلامُ یا وَلَدى وَ یا شافِعَ اُمَّتى، قَدْ اَذِنْتُ لَکَ فَدَخَلَ مَعَهُما تَحْتَ الْکِساءِ فَاَقْبَلَ عِنْدَ ذْلِکَ اَبُوالْحَسَنِ عَلِىُّ بْنُ اَبىطالِبٍ وَ قالَ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ رَسُولِ‏اللَّهِ فَقُلْتُ وَ عَلَیْکَ اَلسَّلامُ یا اَبَاالْحَسَنِ وَ یا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ فَقالَ یا فاطِمَةُ اِنّى اَشُمُّ عِنْدَکِ رائِحَةً طَیِّبَةً کَاَنَّها رائِحَةُ اَخى وَ ابْنِ عَمّى رَسُولِ‏اللَّهِ فَقُلْتُ نَعَمْ هاهُوَ مَعَ وَلَدَیْکَ تَحْتَ الْکِساءِ فَاَقْبَلَ عَلِىٌّ نَحْوِ الْکِساءِ وَ قالَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ‏اللَّهِ اَتَأْذَنُ لى اَنْ اَکُونَ مَعَکُمْ تَحْتَ الْکِساءِ قالَ لَهُ وَ عَلَیْکَ اَلسَّلامُ یا اَخى وَ یا وَصِیّى وَ خَلیفَتى وَ صاحِبَ لِوائى قَدْ اَذِنْتُ لَکَ فَدَخَلَ عَلِىٌّ تَحْتَ الْکِساءِ ثُمَّ اَتَیْتُ نَحْوَ الْکِساءِ وَ قُلْتُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبَتاهْ یا رَسُولَ‏اللَّهِ اَتَأْذَنُ لى اَنْ اَکُونَ مَعَکُمْ تَحْتَ الْکِساءِ قالَ وَ عَلَیْکِ السَّلامُ یا بِنْتى وَ بِضْعَتى قَدْ اَذِنْتُ لَکِ فَدَخَلْتُ تَحْتَ الْکِساءِ فَلَمَّا اکْتَمَلْنا جمیعاً تَحْتَ الْکِساءِ اَخَذَ اَبى رَسُولُ‏اللَّهِ بِطَرَفَىِ الْکِساءِ وَاَوْمى بِیَدِهِ الْیُمْنى اِلَى السَّماءِ وَ قالَ اَللَّهُمَّ اِنَّ هؤُلاءِ اَهْلُ بَیْتى وَ خاصَّتى وَ حامَّتى، لَحْمُهُمْ لَحْمى وَ دَمُهُمْ دَمى یُؤْلِمُنى ما یُؤْلِمُهُمْ وَ یَحْزُنُنى ما یَحْزُنُهُمْ اَنَا حَرْبُ لِمَنْ حارَبَهُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ، وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُمْ وَ مُحِبٌّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ اِنَّهُمْ مِنّى وَ اَنَا مِنْهُمْ فَاجْعَلْ صَلَواتِکَ وَ بَرَکاتِکَ وَ رَحْمَتَکَ وَ غُفْرانَکَ وَ رِضْوانَکَ عَلَىَّ وَ عَلَیْهِمْ وَ اَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهیراً فَقالَ اللَّهَ عزَّ وَ جَلَّ: یا مَلائِکَتى وَ یا سُکَّانَ سَمواتى اِنّى ما خَلَقْتُ سَماءً مَبْنِیَّةً، وَ لا اَرْضاً مَدْحِیَّةً وَ لا قَمَراً مُنیراً وَ لا شَمْساً مُضیئَةً وَ لا فَلَکاً یَدُورَ وَ لا فُلْکاً یَسْرى اِلَّا فى مَحَبَّةِ هؤُلاءِ الْخَمْسَةِ الَّذینَهُمْ تَحْتَ الْکِساءِ فَقالَ الْأَمینُ جَبْرَئیلُ یا رَبِّ وَ مَنْ تَحْتَ الْکِساءِ فَقالَ اللَّهُ عزَّ وَ جَلَّ هُمْ اَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ وَ هُمْ فاطِمَةُ وَ اَبُوها وَ بَعْلِها وَ بَنُوها فَقالَ جَبْرَئیلُ یا رَبِّ اَتَأْذَنُ لى اَنْ اَهْبِطَ اِلَى الْأَرْضِ لِأَکُونَ مَعَهُمْ سادِساً فَقالَ اللَّهُ نَعَمْ، قَدْ اَذِنْتُ لَکَ فَهَبَطَ الْأَمینُ جَبْرَئیلُ وَ قالَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ‏اللَّهِ اَلْعَلِىُّ الْأَعْلى یُقْرِئُکَ السَّلامَ وَ یَخُصُّکَ بَالتَّحِیَّةِ وَ الْإِکرامِ، وَ یَقُولُ لَکَ وَ عِزَّتى وَ جَلالى اِنّى ما خَلَقْتُ سَماءً مَبْنِیَّةً وَ لا اَرْضاً مَدْحِیَّةً وَ لا قَمَراً مُنیراً وَ لا شَمْساً مُضیئَةً وَ لا فَلَکاً یَدُورُ وَ لا بَحْراً یَجْرى وَ لا فُلْکاً یَسْرى اِلَّا لِأَجْلِکُمْ وَ مَحَبَّتِکُمْ وَ قَدْ اَذِنَ لى اَنْ اَدْخُلَ مَعَکُمْ فَهَلْ تَأْذَنُ لى یا رَسُولَ‏اللَّهِ فَقالَ رَسُولَ‏اللَّهِ وَ عَلَیْکَ السَّلامُ یا اَمینَ وَحْىِ‏اللَّهِ، نَعَمْ، قَدْ اَذِنْتُ لَکَ فَدَخَلَ جَبْرَئیلُ مَعَنا تَحْتَ الْکِساءِ فَقالَ جَبْرَئیلُ لَأَبى اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَوْحى اِلَیْکُمْ یَقُولُ اِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً فَقالَ عَلِىٌّ لِأَبى یا رَسُولَ‏اللَّهِ، اَخْبِرْنى ما لِجُلوُسِنا هذَا تَحْتَ الْکِساءِ مِنَ الْفَضْلِ عِنْدَاللَّهِ فَقالَ النَّبِىُّ وَالَّذى بَعَثَنى بِالْحَقِّ نَبِیّاً وَاصْطَفانى بِالرِّسالَةِ نَجِیّاً ما ذُکِرَ خَبَرُنا هذا فى مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلٍ اَهْلِ الْأَرْضِ وَ فیهِ جَمْعٌ مِنْ شیعَتِنا وَ مُحِبّینا اِلَّا وَ نَزَلَتْ عَلَیْهِمُ الرَّحْمَةُ وَ حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلائِکَةُ وَاسْتَغْفَرَتْ لَهُمْ اِلى اَنْ یَتَفَرَّقُوا فَقالَ عَلِىٌّ: اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَ فازَ شیعَتُنا وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ فَقالَ أَبى ثانِیاً یا عَلِىُّ وَالَّذى بَعَثَنى بِالْحَقِّ نَبِیّاً، وَاصْطَفانى بِالرِّسالَةِ نَجِیّاً ما ذُکِرَ خَبَرُنا هذا فى مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الْأَرْضِ وَ فیهِ جَمْعٌ مِنْ شیعَتِنا وَ مُحِبّینا وَ فیهِمْ مَهْمِّومٌ اِلَّا وَ فَرَّجَ اللَّهُ هَمَّهُ وَ لا مَغْمُومٌ اِلَّا وَ کَشَفَ اللَّهُ غَمَّهُ وَ لا طالِبُ حاجَةٍ اِلَّا وَ قَضَى اللَّهُ حاجَتَهُ فَقالَ عَلِىٌّ اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَ سُعِدْنا وَ کَذلِکَ شیعَتُنا فازُوا وَ سُعِدُوا فِى الدُّنْیا وَالْأخِرَةِ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ

 

 

زیارت حضرت زهراء سلام الله علیها

این زیارت در مفاتیح الجنان بعد از زیارت حضرت رسول (ص) قرار گرفته.

متن زیارت:

 یا ممتحنة امتحنک اللَّه الذى خلقک قبل ان یخلقک، فوجدک لما امتحنک صابرة، و زعمنا انَّا لک اولیاء و مصدِّقون، و صابرون لکلِّ ما اتانا به ابوک صلى اللَّه علیه و اله، و اتى به وصیُّه، فانَّا نسئلک ان کنَّا صدَّقناک، الا الحقتنا بتصدیقنا لهما، لنبشر انفسنا بانَّا قد طهرنا بولایتک.

 و مستحب است نیز آنکه بگوید:

السَّلام علیک یا بنت رسول‏اللَّه، السَّلام علیک یا بنت نبى‏اللَّه، السَّلام علیک یا بنت حبیب‏اللَّه، السَّلام علیک یا بنت خلیل‏اللَّه، السَّلام علیک یا بنت صفى‏اللَّه، السَّلام علیک یا یا بنت امین‏اللَّه، السَّلام علیک یا بنت خیر خلق‏اللَّه، السَّلام علیک یا بنت افضل انبیاء اللَّه و رسله و ملائکته، السَّلام علیک یا بنت خیر البریة، السَّلام علیک یا سیدة نساء العالمین من الاولین والاخرین، السَّلام علیک یا زوجة ولى اللَّه و خیر الخلق بعد رسول‏اللَّه، السَّلام علیک یا امَّ الحسن والحسین سیدى شباب اهل‏الجنة، السَّلام علیک ایَّتها الصدیقة الشَّهیدة السَّلام علیک ایتها الرَّضیة المرضیَّة، السَّلام علیک ایتها الفاضلة الزکیة، السَّلام علیک ایتها الحوراء الانسیَّة، السَّلام علیک ایتها التَّقِیَّةُ النَّقِیَّة، السَّلام علیک ایَّتها المحدَّثة العلیمة السَّلام علیک ایتها المظلومة المغصوبة، السَّلام علیک ایَّتها المضطهدة المقهورة، السَّلام علیک یا فاطمة بنت رسول‏اللَّه و رحمة اللَّه و برکاته، صلى اللَّه علیک و على روحک و بدنک اشهد انک مضیت على بینة من ربک، و ان من سرک فقد سر رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و اله، و من جفاک فقد جفا رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و اله، و من اذاک فقد اذى رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و اله، و من وصلک فقد وصل رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و اله، و من قطعت فقد قطع رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و اله، لانک بضعة منه و روحه الذى بین جنبیه، کما قال صلى اللَّه علیه و اله، اشهد اللَّه و رسله و ملائکته انى راض عمن رضیت عنه، ساخط على من سخطت علیه، متبرء ممن تبرئت منه، موال لمن والیت، معاد لمن عادیت، مبغض لمن ابغضت، محب لمن احببت، و کفى باللَّه شهیدا و حسیبا و جازیا و مثیبا.

پس صلوات مى‏فرستى بر حضرت رسول و ائمه اطهار علیهم‏السلام. در روز سوم جمادى الآخرة زیارتى دیگر براى حضرت فاطمه صلوات‏اللَّه‏علیها نقل شده و علماء نیز زیارت مبسوطى براى آن مظلومه نقل کرده‏اند و آن مثل همین زیارت است با اندکی تفاوت کهبه این صورت است:

 السَّلام علیک یا بنت رسول‏اللَّه، السَّلام علیک یا بنت نبى‏اللَّه، السَّلام علیک یا بنت حبیب‏اللَّه، السَّلام علیک یا بنت خلیل‏اللَّه، السَّلام علیک یا بنت صفى‏اللَّه، السَّلام علیک یا یا بنت امین‏اللَّه، السَّلام علیک یا بنت خیر خلق‏اللَّه، السَّلام علیک یا بنت افضل انبیاء اللَّه  و اشهد اللَّه و ملائکته انى ولى لمن والاک، و عدو لمن عاداک، و حرب لمن حاربک، انا یا مولاتى بک و بابیک و بعلک، و الائمة من ولدک موقن، و بولایتهم مؤمن، و لطاعتهم ملتزم، اشهد ان الدین دینهم، والحکم حکمهم، و هم قد بلغوا عن اللَّه عزَّ و جلَّ، و دعوا الى سبیل‏اللَّه بالحکمة والموعظة الحسنة، لا تاخذهم فى اللَّه لومة لائم، و صلوات اللَّه علیک و على ابیک و بعلک، و ذریتک الائمة الطاهرین، اللهم صل على محمد و اهل بیته، و صل على البتول الطاهرة، الصدیقة المعصومة، التقیة النقیة، الرضیة المرضیة، الزکیة الرشیدة، المظلومة المقهورة، المغصوبة حقها، الممنوعة ارثها، المکسورة ضلعها، المظلوم بعلها، المقتول ولدها، فاطمة بنت رسولک و بضعة لحمه، و صمیم قلبه، و فلذة کبده، و النخبة منک له، والتحفة خصصت بها وصیه، و حبیبة المصطفى، و قرینة المرتضى، و سیدة النساء، و مبشرة الاولیاء، حلیفة الورع والزهد، و تفاحة الفردوس، والخلد التى شرفت مولدها بنساء الجنة، و سللت منها انوار الائمة، و ارخیت دونها حجاب النبوة، اللهم صل علیها صلوة تزید فى محلها عندک و شرفها لدیک، و منزلتها من رضاک، و بلغها منا تحیة و سلاما، و اتنا من لدنک فى حبها فضلا و احسانا، و رحمة و غفرانا انک ذوالعفو الکریم.

علامه مجلسى از مصباح‏الانوار نقل کرده که از حضرت فاطمه صلوات‏اللَّه‏علیها روایت شده که فرمود: پدرم با من فرمود: که هر که بر تو صلوات بفرستد بیامرزد حق تعالى او را و محلق سازد

 *** نکته مهم: دوستانی که در چهله زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها ثبت نام کردند زیارت اولی را قراره بخوانند. و البته اگر تمایل داشتند می توانند زیارت دوم را هم بخوانند. در مفاتیح الجنان این دو زیارت پشت سر هم قرار دارند.

التماس دعا...

و اما لیست چهله بزرگوارانی که توی چهله ها شرکت کردند:

لیست چهله حدیث شریف کساء:

 حدیث شریف کساء

کلیک کنید!

 

لیست زیارت حضرت زهراء سلام الله علیها:

 زیارت حضرت زهراء سلام الله علیها

 کلیک کنید!

 

 

خلاصه گفتنی ها را گفتیم. از آرامش عزیزم و طلبه عزیزم هم تشکر می کنم. از طلبه تشکر می کنم که فرصت خدمت را به من داد و با صبوری همه ضعف های من را تحمل کرد و کم کم یادم داد اصلاحشون کنم. از آرامش هم سپاسگذارم که توی این روزهای سخت به من کمک کرد و آرامشی برایم آورد و دستمو برای یاری چهله گرفت.

انصافا خیلی هر دو تاشون گلند. خدا توفیقشان بدهد ان شاء الله

دعا کنید انسانیت را به معنای حقیقی کلمه درک کنم.

آرزو دارم دیگه. آرزو دارم طلبه از دنیا برم. طلبه  و شهید. برایم دعا کنید به آرزوم برسم.

چهله های این دفعه پر از عطر یاسند. دانه های تسبیح یاسند. هر کدام از شما که شرکت کردید یک یاس و یک دانه تسبیح هستید. ان شاء الله خانم فاطمه زهراء سلام الله علیها به شما عنایت ویژه ای داشته باشند.

و من الله التوفیق

اجرکم عند الله

یا حق

 


نوشته شده در  دوشنبه 87/2/9ساعت  1:0 صبح  توسط بچه بسیجی 
  نظرات دیگران()

   1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
او خواهد آمد
زمان بازگشت ارباب...
[عناوین آرشیوشده]