سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

رفته بود روی پله ی سوم ـ چهارم نردبان ایستاده بود. التماس می کرد به پدر و مادرش که دست او رو بگیرند و ببرند بالای بام .

اخه پله های اخر نردبان خراب بود یا شکسته بود . می ترسید . مدام می گفت: بابایی ببین من تا اینجا امدم ، دستمو بگیر !!! ببین سه تا پله امدم دستت رو دراز کن دستم رو بگیر !!! مامانی ، تو بیا ، بیا دستم رو بگیر!!!

بعد نوشت..............................................

* بالاخره دستش رو گرفتن و بردنش بالا ، ولی طفلی از بس ناله کرده بود نفسش رفته بود .
** ما هم با خدا این مدلی هستیم ؟ یعنی برای بالا رفتن و اوج گرفتن خودمون چند قدم برمی داریم بعد دستمون رو طرفش دراز کنیم تا کمکون کنه؟
***‏ سال نو مبارک . شرمنده دیر امدم و دیر تبریک گفتم . دستم و دلم به نوشتن نمی رود ...
**** سال جدید ، قالب جدید ، نویسنده جدید !!! چطوره؟؟؟

یاعلی


نوشته شده در  دوشنبه 87/1/12ساعت  3:29 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

فرار رسیدن اربعین حسینیعلیه السلام رو خدمت دوستان عزیز تسلیت عرض می کنم.

یک سال گذشت ... یک سال و اندی . از روزی که این وب با لیست اولین چهله به روز شد. در طول این یک سال با مدد خداوند و عنایت ائمه باقی چهله ها رو برگزار کردیم . چهله های مختلف پشت سر هم یا با فاصله برگزار شد . خیلی ها از اول پای کار امدند و عده ای هم بعد ملحق شدند .و حالا باز هم چهلومین روز رسید ... . چهله عاشورای امسال هم به اخر رسید.

خداوند رو شاکریم که ما رو مدد کرد تا بتونیم در طول این یک سال این چهله ها رو اداره کنیم . البته این اواخر زمان چهله ها یا با ایام سفر من تداخل داشته یا امتحانات یا ... برای همین از بچه بسیجی عزیر در خواست کمک کردم که در نبود من چهله ها رو اداره کنه. و الحق و الانصاف که ایشون سنگ تمام گذاشتند و بنده وظیفه خودم می دونم که در حضور همه دوستان از ایشون تشکر کنم . اما عده ای از دوستان از نحوه اطلاع رسانی و بعد هم گذاشتن لیست گله داشتند. چون بنده فعلا در گیر مثلا پایان نامه هستم و مسائل دیگه، مستقیم نمی تونم توی برگزاری چهله ها شرکت داشته باشم. به همین جهت،از همه دوستان عزیز که برایشان مقدور است در خواست همکاری می کنم. به این صورت که هر کس که مایل بود به عنوان نویسنده جدید به گروه ما اضافه می شه. و وقتی که قرار بود چهله جدیدی داشته باشیم ایشون کار رو به دست می گیره.

البته شرایط داره :

1ـ اول اینکه به نحوه برگزاری چهله ها اشنا باشد .

2ـ رمز کاربری رو نباید عوض کند، چون گاهی یک پست احتیاج به ویرایش، کم و زیاد کردن و ... داره .

 3ـ و اخری هم این که خانم باشد. و اما دلیلش اینکه چون از این به بعد زیاد توی نت نیستم دوستان رو تلفنی کمک میکنم. مثل چهله قبل و قبل تر...

خیلی چیز ها می خواستم بنویسم.

هم سال قبل و هم امسال می خواستم از عزاداریهای رو به ابتذال رفته بنویسم .

می خواستم از اهداف چهله و باز بینی اونها بنویسم .

می خواستم در مورد وجه تسمیه این ختم های عاشورای ما به چهله بنویسم..

می خواستم از عرفان دروغین و عرفان در سایه سار حسین علیه السلام بنوسیم .

باز هم نشد ... باز هم مسافرم ... باز هم کمبود وقت گریبانم رو گرفت....

انشالله در یک فرصت مناسب . امیدوارم که زیاد دور نباشه ...

التماس دعا . یاعلی.

 


نوشته شده در  پنج شنبه 86/12/9ساعت  1:0 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم .

یوم الله 22بهمن رو به همه ی دوستان عزیز صمیمانه تبریک عرض می کنم.

به همه چیز فکر کرده بودم غیر از حوزه رفتن!!! یعنی اصلا تو فضای این مسائل نبودم . مخصوصا با چند چشمه حرکات نامناسبی که از اقایون طلاب و روحانی در خیابان و ... دیده بودم ، تصویر ذهنی مطلوبی نسبت به حوزه و قشر حوزوی نداشتم .

تا اینکه بعد از کنکور ، کمی درباره زندگی درخشان بانو امین(که درود خداوند بر روح پاکش باد) مطالعه کردم . خوندن چند کتاب اخلاقی در دوران دبیرستان هم نقش موثری در این زمینه داشت. و همینطور یک سری سوالات اعتقادی که دبیر تعلیمات دینی با همه کوششی که کرد نتونست پاسخ قانع کننده ای برای من بیاره و به ناچار با مطالعه یکی دو کتاب به طور موقت روی این اتش رو خاکستر پاشیدم . اما هنوز این سوالات توی ذهنم چرخ می زد. و با گذشت زمان کمی در ذهنم کم رنگ شدند و زندگیم به روال عادی برگشت .

اولین جرقه وقتی زده شد که یکی از بستگان اقای پدر که به عمرم ایشون رو زیارت نکرده بودم به منزل ما تشریف اوردند و مقداری از حوزه تعریف کردند و بنده رو برای رفتن به حوزه تشویق کردند ... البته من زیاد جدی نگرفتم !!!!

گذشت تا سال بعد...اواخر بهار بود ، داشتم روزنامه جام جم رو ورق می زدم که اطلاعیه ثبت نام حوزه های خواهران نظرم رو جلب کرد . و برای اولین بار فکر رفتن به حوزه به ذهنم خطور کرد ... و به طور جدی تصیمم رو گرفتم . بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم موضوع را با اقای پدر در میان گذاشتم . با وجود اینکه تا نود نه درصد و نیم احتمال می دادم که ایشون به شدت مخالفت کنند ....چون ایشون هم مثل خیلی های دیگه به برکت خرابکاری های دولت فخیمه آقای خاتمی نسبت به قشر روحانی به شدت بدبین بودند و دل خوشی از انها نداشتند و مثل اکثریت مردم ، خرابکاری های این عده رو به پای همه روحانیون نوشته بودند .

واکنش آقای پدر در برابر در خواست من مثل کسی بود که فرزند ارشدش امده بود برای معتاد شدن از پدرش کسب اجازه کنه !!!! با حالت دلسوزی خاص و البته با لحن آمرانه بنده رو به ادامه درس خواندن برای کنکور تشویق کردند و هشدار دادند که فکر حوزه رو از سرم بیرون کنم!!!!! من هم این فکر و از سرم بیرون کردم....

یک ماه بعد ... که اخبار استان اعلام کرد ثبت نام حوزه الزهرا سلام الله علیها تمدید شده . احتمال دادم که این مساله شامل همه حوزه ها بشه . برای همین یک بار دیگه شانسم رو امتحان کردم و تیری در تاریکی رها کردم . این بار با خانم مادر صحبت کردم . ایشون به دلیل اینکه مرحوم پدرشون خیلی با قشر روحانی نشست و برخاست داشتند و منزلشون پاتوق خیلی از طلاب و روحانیونی بود که برای تبلیغ می رفتن همدان ، از این مسأله خیلی استقبال کردند و به من اطمینان دادند که به صورت همه جانبه ازم حمایت کنند .

بعد از حدود یکی دو روز اصرار به اقای پدر (شما بخوانید مخ زنی به روش فوق پیشرفته!!!!) ایشون با کراهت اجازه دادند که فقط برای اطلاع از شرایط ثبت نام یک سری به نزدیک ترین (!) مدرسه علمیه بزنیم .

قبل از رفتن برای محکم کاری ، با دفتر آقا تماس گرفتم و در مورد رضایت پدر در این باره سوال کردم . در کمال ناباوری شنیدم که اذن پدر در این مورد شرط نیست ! برای همین با اعتماد به نفس بالا همراه خانم مادر رفتیم برای ثبت نام .... اخرین روز ثبت نام بود . بالاخره ثبت نام کردیم .....

روز ازمون که رسید مانده بودم چطور تا سازمان حج و زیارت برم که اقای پدر ماشینش رو روشن کرد و فرمود می رسانمت ! تا اخر ازمون هم گرسنه و تشنه زیر افتاب منتظر من مانده بود ...(اقای پدر واقعا ممنونم)

روز افتتاحیه از راه رسید . اول حضرت مدیر صحبت کردند و یک جمله فرمودند که هنوز توی ذهنم چرخ می زنه . ایشون بعد از صحبتهایی که در مورد فضیلت علم و طلب ان کردند فرمودند : ما راه رو به شما نشان می دهیم . شما باید این مسیر رو با تمام توان بدوید .... مراقب باشید ، مبادا یک روز چشم باز کنید ببنید که هم مباحثه ای تان فرسنگها از شما جلو افتاده ...  تمام این چهار سال و نیم سعی کردم این جمله رو فراموش نکنم....  

از همون روزهای اول تحقیر ها و تمسخرهای اطرافیان شروع شد . کسانی که قبلا با احترام با من برخورد می کردند حالا لحنشان تمسخر امیز و پرکنایه شده بود ... کار به جایی کشید که گاهی خانم خواهر به خاطر توهین هایی که به من می شد زار زار گریه می کرد . اما من در عالم دیگری بودم . با رفتنم به حوزه فصل جدیدی در زندگی ام اغاز شده بود . حس پرنده ی سبکبالی رو داشتم که تازه از قفس ازاد شده ... حس تشنه ای که تازه به اب رسیده بود . حس آدمی که در شب تاریک توی بیابان گم شده بود و بعد از مدتها سرگردانی حالا راه رو پیدا کرده . قابل وصف نبود و نیست .

حالا بعد از چهار سال و نیم ، اقای پدر به طلبه بودن من افتخار می کنه . برای اینکه من رو توی مباحثه ی علمی شکست بده چند دوری فروغ ابدیت و فروغ ولایت رو خونده حتی دامنه مطالعاتش در مورد تاریخ ایران و اسلام به جایی رسیده که خیلی از من جلو افتاده و باید حسابی بدوم تا به ایشون برسم .حالا کسی که به شدت منو برای کارشناسی ارشد و ادامه تحصیل تشویق می کنه اقای پدره !!!!

حالا از اینکه چهار سال از بهترین سالهای عمرم رو صرف علم دین کردم به خودم می بالم. حس یک برنده رو دارم، که از راههای متعدد پیش روش بهترین راه رو انتخاب کرده .  

در طول این چهار سال حتی یک بار هم از رفتن به حوزه احساس پشیمانی و خسران نکردم. حتی حالا که ترم اخرم دوست دارم برگردم و دوباره از اول بخونم. از سال دوم با فکر کردن به جشن فارغ التحصیلی اشک هام از چشمم می چیکید و حالا شمارش معکوس اغاز شده .

این پست رو برای ان خواهرهای گلم نوشتم که هم توی مسنجر و هم توی کامنت ها گفته بودند که می خواند طلبه شوند .احساس کردم دانستن بعضی مسائل براشان خیلی ضروری است . ثبت نام حوزه های خواهران از 13 بهمن شروع شده و تا 13 اسفند ادامه داره . کسانی که هدف واقعی شان برای قدم گذاشتن در این راه پرخطر و پرپیچ و خم الهی و خدایی است بسم الله .

یک هشدار : اگر برای گرفتن لیسانس یا مدرکی قصد رفتن به حوزه را دارید، سخت در اشتباهید. بهتره بجای اینکه پنج سال از بهترین سالهای عمرتون رو صرف درسهایی که خوندنش مشقت داره و در اخر هم پشیمان از حوزه بیرون بروید ، شانستان را در دانشگاه امتحان کنید . درست است که اینجا هم مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد و ... می دهند ولی با اعمال شاقه !!!!

در اخر هم از خواهران طلبه وب نویسم دعوت می کنم در صورت تمایل یک پست مربوط با این مطلب بنویسند ، که شامل مطالبی چون : چگونگی طلبه شدن ، نگرش شخصی آنها به حوزه ، فضای حوزه ، و مطالبی که برای یک ورودی جدید لازم به نظر می رسد، باشد .

 خواهرهای گلم : یک طلبه ، گل دختر ، ورودی 84، مرواریدی در صدف دعوتید ، دست به قلم شوید.....


نوشته شده در  دوشنبه 86/11/22ساعت  8:43 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم رب الحسین علیه السلام

 

دوستان یک سوالی رو مطرح کردند که ان شاءالله سرآغاز یک حرکت وبلاگی در میان وبلاگ های شیعه و محب سیدالشهداء علیه السلام خواهد بود. سوالی که مطرح است این‏که: با کدام‏یک از شهدا یا حماسه سازان عاشورایی انس و الفت بیشتری دارید؟ به کدام‏یک ارادت بیشتری می‏ورزید؟ راحت بگویم با کدام‏شان بیشتر عشق‏بازی می‏کنید؟ کدام‏یک بیشتر اشک‏تان را در می‏آورند؟ فرقی هم نمی‏کند چه آنان‏که به شهادت رسیدند چه آنان‏که به اسارت. کاروان حسین علیه‏السلام عصاره فضائل مخلوقات زمان بود، در آن نیز از هر صنف و فرقه‏ای یافت می‏شود و به‏راحتی می‏توان با یک یا چندی از ایشان ارتباط روحی و باطنی برقرار نمود. از آن غلام سیاه حضرت گرفته تا حر، از حبیب گرفته تا زُهیر، از طفل رضیع گرفته تا قاسم و اکبر و عباس علیهم السلام، از سه ساله تا ام المصائب زینب الصبور و تا خود امام علیهم السلام. نام یکی را ببرید و بنویسید که چرا-البته برای حب قلبی به سختی دلیل عقلی می‏توان آورد-. در صورتی هم که مقدور است کمی در باب خصوصیت شخصیت مورد نظرتان بنویسید. در پایان نیز از ده نفر از شیعه‏های محب و پای کار دعوت به عمل آورید. 

 

سال قبل بعد از یک بحث جنجالی در مورد کوتاه بودن راه وصول با عقل یا عشق این سوال در کلاس مطرح شد. هر کسی یه نظری داشت. من هم این سوال رو از خودم پرسیدم.

تمام شهدای کربلا دریایی از فضایل بودند. از قمر بنی هاشم تا علی اکبر. ان پنج صحابی پیامبر همه و همه آنها. انها با همه فضایل و نیکی های خود، خویشتن را فدای حسینعلیه السلام کردند. و حسین علیه السلام خود را فدای خدا کرد. انها جز یک جان برای قربانی نداشتند و همان را بذل کردند. و حسین علاوه بر قربانی کردن خود همه چیز و متعلقات خود را حتی حرم خود را هم به نوعی برای خدا قربانی کرد. یعنی همان ذبح عظیم. در کربلا همه چیز حول مدار عشق چرخید و مرکز این مدار حسین علیه السلام بود.

یک جمله تاثیر گذار از زهیر در لحظات اخر همیشه قلبم را می لرزاند:

او در حالی که از شدت تیرهایی که به او اصابت کرده بود همچون خارپشت شده بود در اخرین لحظات در آغوش حبیب به مولایش حسین علیه السلام اشاره کرد و به حبیب گفت :علیک بهذا الرجل الغریب....

در کربلا علاوه بر عطش غربت هم غوغا می کرد .غربت حسین علیه السلام . همه آن هفتاد و دوتن کوشیدند تا با فدا کردن خود از شدت این غربت بکاهند . ولی ، ولی با رفتن هر کدام مولایشان غریب تر شد ...  

دوستان عزیز :

ورودی 84 ، نافذ ، کوهپایه ، راهیان مدرسه فقاهت ، کشکول عشق ، قصه بچه بسیجی ، سوتک ، گل دختر ، جهاد همچنان باقی است ، رند .گمنام اشنا

دعوت شدید به بازی عاشقی ، دست به قلم شوید ... یاعلی.


نوشته شده در  دوشنبه 86/11/15ساعت  8:11 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام .

عید سعید غدیر خم رو با کمی تاخیر و البته با عرض معذرت خدمت دوستان عزیز تبریک و تهنیت عرض می کنم .
دوستان عزیز از همین الان ثبت نام چهله زیارت عاشورا شروع شد .
کسانی که مایلن با نام یک شهید ثبت نام کنند .
نکته مهم : با نام سرداران ثبت نام نمی کنیم . از پارتی بازی هم خبری نیست .
زمان چهله از روز عاشورا تا اربعین حسینی است .
مهلت ثبت نام هم تا روز هشتم محرم می باشد .
چون بنده فعلا دستم از دنیای نت کوتاه است از دوستان عزیز دعوت می کنم که برای اطلاع رسانی به یاری بنده و بچه بسیجی عزیز بشتابند و باقی دوستان رو هم خبر کنند . اجرتان با امام حسین علیه السلام.
باقی هم دعا برای فرج مولا مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف.
یاعلی.


نوشته شده در  یکشنبه 86/10/9ساعت  11:34 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

 

چند روز قبل یکی از دفترچه یادداشت های عمو جانم رو پیدا کردم . یادداشت های زمان جنگ . در واقع چرک نویس نامه هایی که قرار بود پست کنه. تاریخ یادداشت اولش برای سال 64 بود. از اونجا که اونها همه بچه های کم سنی بودند که از مدرسه و دبیرستان فرار کرده بودند و جبهه رفته بودند و نامه هاشون رو هم از روی هم کپی می کردند، اوضاع نامه نگاریشون افتضاح بود . طوری که با خوندن دو تا از نامه های اول دفترچه از خنده روده بر شده بودیم . دیدم بدک نیست این نامه ها رو توی وب بذارم تا هم عده بیشتری بخونند و فیض ببرند و هم در طول زمان در اثر پوسیدگی و حوادث از بین نروند ...

اصل نامه را با فونت بُلد می نویسم .

 

نامه ای به دوست

از طرف : ی. ر

 

حضور محترم آقای محمد سلام . پس از تقدیم عرض سلام امیدوارم (در سایه  عنایت) خداوند متعال(سالم و سلامت باشید) شما نیز( گویا جواب نامه دوستش است که سلام رسانده) سلام گرم و خالصانه این برادر حقیر شما (ضمیر اضافه! دست و دلبازی است دیگر چه می شود کرد !!!) را با دلی پاک و مخلص (من نمی دانم این کلمه مخلص اینجا چه نقشی دارد؟) از مهر و دوستی از فرسنگها راهی دور بر روی برگ کاغذی ناقابل در دل یک قاصدک سفید قرار می گیرد (عجب متن ادبی ای!) و به نزد شما می رسد، پذیرای آن بوده باشید انشاءالله . (عجب جمله بندی ای !!)

 

باری ، دوست گرامی به پایان نامه رسیدم . دیگر نامه جا ندارد تا برایت بیشتر بنویسم .(دروغ نوشته! چون تازه رسیده بود به نصف برگه نامه!) بیشتر از این مزاحم وقت عزیز شما نمی شوم و شما را بخدا می سپارم . (به این می گویند پرهیز از پرگویی !!!) 

 

خداحافظ .

شب 4 شنبه / امضا : ی.ر     13/9/64

 

بعد نوشت.....................................................

نکته : نامه عینِ عین نسخه خطی نوشته شده . بدون حذف بدون سانسور .

نکته : هرچند دیر شده ولی روز بسیج تبرک می گم .

نکته : به دلیل سکته قلبی و مغزی کامپیوترم، وب نویسی تا اطلاع ثانویه تعطیل شد و مدتی در خدمت دوستان عزیز نیستم بهتره شما بخوانید ( دوستان گرامی از شر بنده خلاص خواهند بود ). راستش آپ کردن وب از حوزه حال نمی دهد . اصلا ...

نکته : تازه توی جشنواره وبمون برگزیده شده بود می خواستیم بنشینیم دوستان بیایند تبریک بگویند که از همه شان سلب توفیق شد!!!!

نکته: ولی خودم به حاج محسن، حاج اقا داوود آبادی (که حضوری هم تبریک گفتم ) حاج حمید و همسر گرامیشان و دریادلان عزیز(که به ایشون هم حضوری تبریک گفتم) و مدیر وب شلمچه اقای نیاکی(اگر درست نوشته باشم) و همه دوستانی که برگزیده شدن تبریک عرض میکنم .

 

یاعلی.

 


نوشته شده در  جمعه 86/9/9ساعت  9:52 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

آیت الله وحید خراسانی :

 

ای دختر عقل و خواهر دین

وی گوهر درج و عشر تمکین 

ای میوه شاخسار توحید

همشیره ماه و دخت خورشید

وی گوهر تاج آدمیت

فرخنده نگین خاتمیت

شیطان به خطاب ز قم براندند

پس تخت تو را به قم نشاندند

کاین خانه بهشت و جای حواست

ناموس خدای جایش اینجاست

اندرحرم تو عقل مات است 

زین خاک که چشمه حیات است

 

هر چی فکر کردم برای تولد خانم فاطمه معصومه سلام الله علیها چه مطلبی بنویسم که تکراری نباشه، به جایی نرسیدم. دیدم این شعر خوبه .

هر چند خودم هر وقت که حرم می رم اون شعر اقای ژرفا رو می خونم که مطلعش اینه :

زائری دلشکسته ام ،آه معصومه جان سلام ...

 

بعد نوشت.....................................................


نکته : اخرین مهلت ثبت نام چهله تا پایان روز سه شنبه  29/8 تمدید شد . دوستانی که مایلند شرکت کنند . با نام یک شهید ثبت نام کنند . (با نام سرداران ثبت نام نمی کنیم ) . بسم الله ...


نوشته شده در  چهارشنبه 86/8/23ساعت  7:48 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم.
? صحنه اخر : بقیع ، چهار مرد ، در کنار هم . چهار مردی که طعم سوختن و اتش را چشیده اند ....

? صحنه اول : مدینه، یک روز ، نمی دانم پاییزی یا زمستانی ، شاید هم تابستانی و یا حتی بهاری ، یک کوچه ، همهمه ، اتش، در ِ خانه دارد می سوزد، زنی در میان اتش و دود و خاک و خاکسترِ ِخویش "نفس نفس " می زند . بوی دود و موی سوخته می اید . پسرکی برای کمک به مادر رفته ولی زیر دست و پا مانده . مردی ، قهرمانی ، دست بسته به دنبال غاصبان می دود . گردنش را هم ریسمان بسته اند ...

? صحنه دوم :غروب شده به گمانم . شاید هم اسمان خیلی سرخ است . اتش ، دود و خاکستر ، این بار بچه هایی کوچک ، پاهایی برهنه ، هر کدام به سویی می دوند ، ترسیده اند اخر ، از گوش بچه ها خون می چکد .... انگار دست نامردی موهای دخترکان را کشیده...، پدر رفته و برنگشته ... .

? صحنه سوم : دوباره مدینه ، روز نه! به گمانم شب شده ، دوباره اتش ، درِ ِخانه دارد می سوزد ، باز هم مردی با دستان بسته ، اما این بار به دنبال قاتل خویش می دود.... گردنش را هم ریسمان بسته اند .... دوباره بچه هایی کوچک ، پاهایی برهنه ، هر کدام به سویی می دوند ، ترسیده اند اخر ، پدر با دستان بسته می رود ، معلوم نیست برگردد ....

? صحنه چهارم : پدر برگشته و در میان خاکستر ها نشسته و به یاد روزهای گذشته می گرید ...

? صحنه اخر : بقیع ، چهار مرد ، در کنار هم . چهار مردی که طعم سوختن و اتش را چشیده اند ....
شهادت امام صادق علیه السلام رو خدمت همه دوستان تسلیت عرض می کنم

بعد نوشت...............................................................
نکته : به امید خدا چهله جدید خواهیم داشت . چهله زیارت امین الله که پایانش بخوره به عید غدیر . دوستانی که مایلن شرکت کنند با نام یک شهید ثبت نام کنند .(لطفا با نام سرداران ثبت نام نفرمایید .و اینجا جنگ جهانی سوم رو راه نیندازید . خواهش می کنم! ) دوستان تازه وارد هم می تونن برای کسب اطلاعات بیشتر به قسمت ارشیو «چهله های ما » مراجعه بفرمایند . 
نکته: موضوع پایان نامه ام تصویب شده و باید عین بچه ی ادم بشینم و بنویسم برای همین بخش چهله ها رو به یه دوست خوب واگذر می کنم .
نکته : قرار بود توی چهله یه دسته گلی بهمون کمک کنه که گرفتاریش حل شد و آمد . حالا شده نویسنده جدید وبلاگ .
نکته : دوستانی که ثبت نام می کنند ، لطفا اسم وب یا ایمیلشان رو بگذارند تا موقع دادن لیست ها ما دچار مشکل نشیم. 
نکته : ما لیست رو روز 27 آبان روی وب می گذاریم . و چهله روز 29 آبان شروع خواهد شد . زمانش هم مثل چهله قبلی از اذان صبح تا نیمه شبه . لطفا در این دو روز برای گرفتن لیست تشریف بیاورید . یاعلی. 


نوشته شده در  سه شنبه 86/8/15ساعت  7:47 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

بچه تر که بودم ، وقتی با کسی دعوام می شد یا نارحت می شدم ، اونقدر بد خلقی می کردم تا اخر سر پرم به پر یکی گیر می کرد  و می زدیم به تیپ هم و بعدش هم یه گریه و زاری حسابی و تخلیه روانی ...

بزرگتر که شدم ، یاد گرفتم وقتی من نارحتم دیگران گناهی ندارن که من ناراحتی ام رو سر اونها خالی کنم . برای همین هر وقت نارحت می شدم می رفتم می خوابیدم ! وقتی بیدار می شدم همه چیر حل شده بود!

بزرگتر که شدم ، همه ناراحتی ها و غصه ها و مشکلاتم رو توی سجاده و خلوت شب با خدا حل می کردم ...

یه کم دیگه هم که بزرگتر شدم ، دیگه حتی اشکهای حین مناجات هم تسکینم نمی داد ... اون وقت بود که به او فکر می کردم و اینکه مشکل من در برابر رنج های او چقدر کوچیک و بچگانس ... 

این روز ها هم دلم گرفته ... نه بد خلقی و نه خواب نه اشک نه هیچ چیز دیگه ای تسکینم نمی ده ...

دارم می رم قم - جمکران. خدا کنه روی زخمم مرحمی بذاره . خدا کنه ...


نوشته شده در  پنج شنبه 86/7/26ساعت  11:5 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

? دو سه روز مونده بود به اخر ماه رمضون ، الهام پیامک زد که : «عید فطر مبارک ، می توانید روزه تان را افطار کنید ، ستاد روحیه دهی به روزه داران !»
به خانم خواهر گفتم براش بنویس :« متاسفانه به دلیل مقارنه خورشید و ماه ، ماه شوال دیر متولد می شود و ماه رمضان امسال سی و دو روزه است ! ستاد حالگیری از روزه داران!»

? شب بیست و نهم زهرا دعا کرد :« خدایا من با قلب کوچکم در اسمان صاف و آبی پرواز می کنم و دعا می کنم که عید فطر شنبه باشد!»
میثم که از کوره در رفته بود گفت :« بی خود میکنی! مردم پدرشون در آمد از بس روزه گرفتن!» 

? شب عید فطر تلفن زنگ زد، اقای پدر فرمودن ، اقای خلج از شما سؤال دارند.
گفتم ماه رمضونی چقدر مهم شدیم ما ؟؟!!
ـ الو سلام ، حالتون خوبه ، عیدتون مبارک .
ـ سلام ، طاعات قبول ، عید شما هم مبارک ، راستش می خواستم بدونم نماز عید فطر به همه واجبه یا اگه یکی از افراد خانواده انجام بده از باقی ساقط می شه ؟
ـ نماز عید فطر تا وقتی که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ظهور کنند مستحبه ، بعدش به همه واجب میشه .
خانم خواهر پرسید :« نماز عید قربان هم همین طوره ؟»
گفتم بله .
میثم گفت :« خدا کنه این نمازها زودتر واجب بشن ....»
چی بهتر از این بود که بگم :« خدا کنه ...»

? بعد از نماز عید فطر ، اقای پدر که به شدت تحت تاثیر سخنان روحانی مسجد جامع ما قرار گرفته بودن امدن سراغ بنده و گفتن :« تسنیم خانم شما مسئولی که با بچه های مسجد همکاری نمی کنی ، برای تدریس و تبلیغ نمی ری !!! »
فکر کنم به کلی فراموش کرده بودن که ، مخالف حوزه رفتن بنده بودن ، اما حالا ؟؟!!!
این نشانگر نفوذ کلام یه روحانی اهل عمله ، خدا تعدادشون رو زیاد کنه .

? امروز موقع شستن دستهام ، احساس کردم خیلی تشنه ام ولی جرأت نکردم اب بخورم ! احساس کردم هنوز روزه ام .
کاش همه اعضا و جوارحمون هم موقع گناه یه همچین حسی داشتن ...
کاش بعد این یه ماه تمرین بندگی هم موقع گناه یه نیش ترمز بزنیم ...


نوشته شده در  یکشنبه 86/7/22ساعت  1:57 عصر  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
او خواهد آمد
زمان بازگشت ارباب...
[عناوین آرشیوشده]