سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

بسم الله الرحمن الرحیم  

این دست نوشته مال پارساله . اخر ماه رمضان ، یا یکی دو روز بعد ماه رمضان ، مشهد ، فکر کردم بی مناسبت نباشه ...

 

روز چهارشنبه ، آخرای روزه . به گمانم آفتاب غروب کرده . یه گوشه ای از مسجد گوهر شاد نشستم، منتظر نماز مغرب. سخنران داره دعاهای آخرش رو می کنه و همه آمین می گن .

امشب شب آخره و من هنوز یه دل سیر زیارت نکردم.

نمی دونم، شاید نیم ساعته که اینجا نشستم. به خاطر تجربه دیروزه! چون دیر رسیدم برای نماز. بارون هم می آمد. با کلی مکافات توی حیاط زیر بارون جا پیدا کردم برای نماز مغرب که برای نماز عشا اون جا رو هم از دست دادم. بعضی ها خیلی غاصبن!!!

یه نگاهی به دو رو برم می اندازم. مسجد تقریبا پر شده و من این گوشه احساس راحتی می کنم. ولی دلم گرفته.

بعضی ها غرغرکنان میان می روند صف های جلوتر. اما ما چه کنیم که گفتن کسانی که نمازشون شکسته است عقب ترها بنشینند .

ولش ؛ دلم گرفته ... یه بغض سنگینی روی دلم نشسته. اینجا ، کنار حضرت رضا علیه السلام و دلتنگی ؟!

بیشتر به خاطر پایان ماه رمضان و از دست رفتن فرصتها ناراحتم. اما می دونم همین امشب رو فرصت دارم تا خون تازه به رگهام تزریق کنم و گرنه با برگشتنم تمام این زخمها ، کهنه و کهنه تر می شه.

سید پیری داره صف ها رو مرتب می کنه .

یکی میگه : حاج آقا پنکه رو روشن کن.

یکی دیگه از اون طرف می گه : نه! سرد میشه!

حاج آقا غر می زنه: من چه کنم با یه کشمش گرمتون می شه و با یه قاشق شیر پاستوریزه سردی می کنین؟! من به چه ساز شما برقصم ؟!!!

و دوباره غر می زنه: یکی باد می زنه! یکی سرما می خوره!!!

بعد از همه سوال می کنه که : روشن کنم؟؟؟

یه عده زیادی می گن: نه! نه!

و سکوت...

دوباره می گه: دو تا جا هست. یه کم برید عقب.

یه کسی که ازش می پرسه: جا هست ؟

میگه : ها! [یعنی بله!!!] اگه بخیل نباشن جا هست. چفت او بشین، یک نفر دیگه هم بیاد .

دلم برای زیارت قبلی تنگ شده ... خیلی خوب بود. تابستون، نماز ظهر و عصر، توی گرمای شدید، تو حیاط مسجد گوهر شاد. بعد نماز دارالهدایه، قبل نماز دارالهدایه، صحبت های ماندگار حاج اقا ماندگاری و اشک های ماندگار ما و بچه های شیراز ... و همه ی عشق من اذن دخول خواندن با اساتید توی صحن آزادی ....

صدای اذان میاد و تا چند دقیقه دیگه نماز جماعت ....     

 

 


نوشته شده در  چهارشنبه 86/7/18ساعت  7:0 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
او خواهد آمد
زمان بازگشت ارباب...
[عناوین آرشیوشده]