سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

رفته بود روی پله ی سوم ـ چهارم نردبان ایستاده بود. التماس می کرد به پدر و مادرش که دست او رو بگیرند و ببرند بالای بام .

اخه پله های اخر نردبان خراب بود یا شکسته بود . می ترسید . مدام می گفت: بابایی ببین من تا اینجا امدم ، دستمو بگیر !!! ببین سه تا پله امدم دستت رو دراز کن دستم رو بگیر !!! مامانی ، تو بیا ، بیا دستم رو بگیر!!!

بعد نوشت..............................................

* بالاخره دستش رو گرفتن و بردنش بالا ، ولی طفلی از بس ناله کرده بود نفسش رفته بود .
** ما هم با خدا این مدلی هستیم ؟ یعنی برای بالا رفتن و اوج گرفتن خودمون چند قدم برمی داریم بعد دستمون رو طرفش دراز کنیم تا کمکون کنه؟
***‏ سال نو مبارک . شرمنده دیر امدم و دیر تبریک گفتم . دستم و دلم به نوشتن نمی رود ...
**** سال جدید ، قالب جدید ، نویسنده جدید !!! چطوره؟؟؟

یاعلی


نوشته شده در  دوشنبه 87/1/12ساعت  3:29 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
او خواهد آمد
زمان بازگشت ارباب...
[عناوین آرشیوشده]