خدایا!
ماه رمضانت هم رسید...
فرصت دوباره برای آشتی ...
چقدر احمقانه فکر می کردم که هنوز ...
هنوز سه چهار روز مونده ...
یعنی خودمو زده بودم به اون راه یا واقعاً حواسم نبود...
نمی دونم!
اما اون شور و شوقی که قبل از نیمه شعبان داشتم ، همش از سرم پریده بود ....
راستش خدا جان ! امسال خیلی ترسیده بودم ...
می ترسیدم به این ماه رمضان نرسم ...
می ترسیدم مرگ نذاره به مهمونیت برسم ...
شاید به خاطر ترس بود که شیرینی آمدنش رو نتونستم بچشم...
آره ! شاید به خاطر ترس بود...
شب آخر دعا خوندم : اللهم رب شهر رمضان ، منزّل القران .... اللهم انه قد دخل شهر رمضان ...
اما هنوز خیال می کردم آخر شعبانه! ولی ... ولی ، اول رمضان بود ...
خودمو زدم به حماقت یا واقعا ....
نمی دونم!
شب آخر اصلا حسش نبود ... یعنی حس ورود به ماه مبارک...
انگار اتفاقی نیفتاده بود .....
یعنی افتاده بود ها! ولی من مشاعرم از کار افتاده بود ....
حتی اشکهای موقع مناجاتم هم سرد بود !
از دو ماه قبل قرار گذاشته بودیم ، گناه تکونی !
اما دریغ...!
مثل اینکه یه سال گذشته بد مدل خرابکاری کردیم ...
اینم وضع فجیح ورود ما به ماه رمضان ...!
راستی خدا جان !
یه مطلب وحشناک شنیدم نمی دونم چقدر درسته ...
« میزان قبولی صوم و صلاة و بهره گیری از ماه مبارک به میزان شور و شوقی که هنگام ورود به این ماه داریم بستگی دارد ...»
وایییییییییییییی نه !
نه!
خدا جان!
ولی حالا که وارد شدیم ، دیگه شاید فرقی نکنه که ورودمون چه مدلی بوده ! می گم بهتر نیست به فکر بهره بردن از باقی ایام ماه باشیم ؟!!! این یکی دو روز که گذشت . خدایا ! باقی روزها این مدلی نگذره....!
خدایا چگونه شکرت کنم که عمرم را به سالی دیگر کشاندی و با این همه بار گناه به رمضانی دیگر رساندی؟خدایا چگونه از عهده ی شکرت به در ایم که من لایق مهمانی ات نبوده ام اما تو از فضل خود بر من منت نهادی .... خدایا مرا نیز با مقربانت بپذیر...
اللهم فبارک لنا فی الشهر رمضان ... اللهم اعنا علی صیامه و قیامه و نشطنا فیه الصلوة و لا تحجبنا من القرائة ...
کریم در به روی بی نوا نمی بندد
گشای در به روی در به دری....
آمین !