بسم الله الرحمن الرحیم
بچه تر که بودم ، وقتی با کسی دعوام می شد یا نارحت می شدم ، اونقدر بد خلقی می کردم تا اخر سر پرم به پر یکی گیر می کرد و می زدیم به تیپ هم و بعدش هم یه گریه و زاری حسابی و تخلیه روانی ...
بزرگتر که شدم ، یاد گرفتم وقتی من نارحتم دیگران گناهی ندارن که من ناراحتی ام رو سر اونها خالی کنم . برای همین هر وقت نارحت می شدم می رفتم می خوابیدم ! وقتی بیدار می شدم همه چیر حل شده بود!
بزرگتر که شدم ، همه ناراحتی ها و غصه ها و مشکلاتم رو توی سجاده و خلوت شب با خدا حل می کردم ...
یه کم دیگه هم که بزرگتر شدم ، دیگه حتی اشکهای حین مناجات هم تسکینم نمی داد ... اون وقت بود که به او فکر می کردم و اینکه مشکل من در برابر رنج های او چقدر کوچیک و بچگانس ...
این روز ها هم دلم گرفته ... نه بد خلقی و نه خواب نه اشک نه هیچ چیز دیگه ای تسکینم نمی ده ...
دارم می رم قم - جمکران. خدا کنه روی زخمم مرحمی بذاره . خدا کنه ...