سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

خیلی دوست داشت برای نماز شب بلند شه.اما خوابش خیلی سنگین بود و تلاش ما بی فایده. 
                                                                    ****
بلافاصله بعد از عقدش، دو خط موبایل خرید. برای خودش و عروس خانوم. سحر که بلند می شدیم، می دیدیم تو ایوون حجره، گوشی به دست، مشغول نجواست. یه بار ازش پرسیدم: « چرا این موقع؟ از ترس پدر خانومه؟!»

گفت:« نه بابا! این سیم کارت های اعتباری، نیمه شبا مکالماتشون رایگانه! ما هم که حرف، زیاد داریم و پول شارژ، کم!»

تا سر اذان با هم حرف می زدن.

یکی دو هفته که گذشت، چند دقیقه قبل از اذان، صحبتو تموم می کرد و دو سه رکعتی هم نماز شب می خوند.

زیاد نگذشت که دیگه یازده تاشم پر می کرد. شده بود نماز شب خون حرفه ای.

                                                                  ****
یه شب بهش گفتم:« یادته اون وقتا هر چی صدات می کردیم، بلند نمی شدی؟ راست می گن که المجاز قنطرة الحقیقة!»
گریه اش گرفت...
............................................
* این داستانک رو توی خشت اول دیدم ، دلم نیامد ننویسم .
** کاش همه مجازها پل حقیقت می بودند ...
***می نویسم ، می خواهم بنویسم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم ...

**** ...

یاعلی.


نوشته شده در  چهارشنبه 87/2/25ساعت  4:41 عصر  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
او خواهد آمد
زمان بازگشت ارباب...
[عناوین آرشیوشده]