سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم رب الفاطمه  سلام الله علیها 

 

بانو که رفت پشت در

گفتم از او حیا می کنند و می روند

گفتم از یادگار پیامبر بیمناک می شوند و می گریزند

بچه ها را گوشه اتاق نگه داشتم

?

نمی دانم چه شد !

نمی دانم آن تیره بخت جنایتکار چه کرد

نفهمیدم در چگونه باز شد

و بانو پشت در چه کشید

که نالید و صدایم کرد

?

 فقط نالید و گفت : فضه !

دویدم

و با اشاره مولا ، در پی بانو رفتم ...

 سراسیمه با نو را در آغوش گرفتم

آه ، میخ در خونین بود و آتش زبانه می کشید ...


با سلام خدمت دوستان گرامی فرا رسیدن ایام فاطمیه را تسلیت عرض می کنم . دوستانی که مایلن در چهله دعای عهد شرکت کنند با نام یک شهید ثبت نام کنند (لطفا با نام سرداران ثبت نام نکنید) برای کسب اطلاعات بیشتر به ارشیو «جهله های ما» مراجعه فرمایید.


نوشته شده در  چهارشنبه 86/3/9ساعت  10:0 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم
این جا ایران است...صدای ما را از کانون وبلاگ نویسان مذهبی می شنوید...!
دو حالت که بیش تر ندارد.یا این متن را نمی خوانی و یک راست می روی سراغ کامنت ها و برای بیش تر شدن بازدید کننده هایت - که این روزها خیلی علاقه داری کامنت ها تصاعدی بالا برود - کامنت می گذاری که:"مطلبت خیلی قشنگ بود.کولاک کردی.به من هم سر بزن.خوشحال می شم."غافل از این که این پست را مدیریت این وبلاگ به اختیار خود و به دعوت کانون وبلاگ نویسان مذهبی منتشر کرده است.
حالت دوم هم این است که دست و پا شکسته یا درست و حسابی این متن را می خوانی و کامنت می گذاری:"این ها یعنی چه؟"...یا این که "از وبلاگ تو بعید بود طرفداری یه گروه رو بکنی"...
خلاصه!خوانده یا نخوانده،موافق یا مخالف؛می خواهیم خبری را به گوشتان برسانیم.همه گوش ها جلو...جلوتر...!!:
کانون وبلاگ نویسان مذهبی از عید غدیر افتتاح شده و تا الآن فعالیتش را با عضویت 360 کاربر ادامه می دهد.واقعیتش را بخواهید می خواهیم بچه های وبلاگ نویس،به خصوص کسانی که مذهبی نویس هستند را در مکانی دور هم جمع کنیم تا با هم باشند و هم کمی یاد بگیرند که وبلاگ چیست - نه این که قبلا نمی دانستند - هم مسائلی که قرار است بدانند را در آن جا ببینند و بخوانند و نظر بدهند و هم این که در این دنیای بزرگ،اعلام موجودیت بنمایند.تعریف ما هم از مذهب خیلی وسیع تر از آن است که شما فکرش را بکنید.
از شما چه پنهان،انجمن هایمان برای فعالیت پایه می خواهند.کسانی را می خواهند که حرف برای گفتن داشته باشند.کسانی که دوست داشته باشند که درباره ی مسائل روز جامعه شان،تحلیل داشته باشند.و...
این همه مطلب را بلغور کردیم که بگوییم:شما پایه اید؟
اگر هستید:بسم الله
اگر نیستید:...چه بگویم؟خداحافظ؟؟...نه!!سلاااام!!!

http://rbc.najva.ir

نوشته شده در  شنبه 86/3/5ساعت  12:0 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم  

در یکی از روزهای مهر ماه سال 59 ، که با دشمن توی کوچه های پشت مدرسه ... خرمشهر درگیر بودیم ، سه نفر از دوستانم به خانه ای که مقرّ عراقیها بود حمله کردند و جنازه یک نفرشان داخل کوچه جا ماند ...

سه نفر محمد رضا دشتی ، محمد رضا باقری و تو تو نساب بودند ، و امروز که بعد از پیروزی ، قدم به شهرمان گذاشته ایم این چهارمین نفری است که استخوانهایش پیدا می شود . وقتی استخوانهای دوستم را پیدا کردم ، برای لحظه ای گریستم و در برابر خدا زانو زدم ، و زمین را به شکرانه امانت داری اش بوسیدم .

برادر کوچکم همراهم بود . او را آورده بودم تا از نزدیک با واقعیتهای جنگ آشنا شود . مدتی را در راهروهای زیرزمینی و سنگرهای دشمن قدم زدیم و برای او حماسه جوانان شهر را می گفتم که چگونه فرزندان اسلام در غربت ، رقص مرگ می کردند ، و او هاج و واج مانده بود .

بعد از ظهر که شد ، به او گفتم :
« داخل یکی از این کوچه ها یک آشنا هست ؛ بیا برویم . شاید اثری از او باشد.»
قدم به قدم پوکه های ژ3 روی زمین ریخته بود . سر این کوچه ، پوکه های شلیک شده از طرف ما بود و  سر کوچه آن طرف تر ، پوکه های کلاشینکف عراقیها .

بیست و یک ماه پیش اینجا ، در و دیوار و خانه ها شاهد یک جنگ خونین سخت بود و امروز ما آمده بودیم ـ که اگر خدا کمک کند ـ جنازهء یکی از قربانیان این جنگ را بیابیم . آهسته کوچه ها را پشت سر گذشتیم ؛ به خانه ای نزدیک شدیم که هنوز فریاد وحشتناک عراقیها را از انجا به خاطر داشتم . جلو خانه ، استخوانهای محمود را پیدا کردم و آن طرف تر ساعت مچی او را ، داخل جیب شلوارش چند تیر ژ3 بود و بلوز سبز و پیراهن سفید او بعد از دو سال هنوز سر جایش بود ؛ و یک لنگه کفش او را زیر درخت فرسوده خرما پیدا کردم ، در کنار او 6 گلوله آر.پی . جی که از پشت بام خانه رو به رو شلیک شده بود ، در دل زمین بود .

 در ان لحظه زانوهایم سست شد و اشک چشمانم را گرفت. زمین را بوسیدم ، زیرا عهد کرده بودم که اگر به خرمشهر ، زنده رسیدم ، بروم آنجا که دوستانم شهید شده اند خاک مقدسشان را زیارت کنم . برادرم به من نگاه می کرد در حالی که چشمانش از حدقه در آمده بود .

به یاد پدر و خانواده محمود افتادم که هنوز که هنوز است ،‌ در انتظار بازگشت فرزندشان لحظه شماری می کنند . تا امروز خبر شهادت محمود را به مادرش نداده بودم  ؛ اما دیگر خوشحال هستم که لااقل استخوانهای او را پیدا کرده ام و این می تواند با عث آرامش موقت قلب یک مادر باشد .

به یاد مادر سعید افتادم ؛ آن روز که ما جنازه سعیدمان را در جبهه آبادان جا گذاشتیم ، مادر سعید به صمد گفته بود :

« کاش بند پوتین سعید را برایم می آوردی، تا من لااقل یک یادگاری از پسرم داشته باشم ...»

متن حاضر بخشی از خاطرات شهید « بهروز مرادی » از بچه های خرمشهر است که در کتابی با عنوان «خرمشهر پایتخت جنگ»  گرداوری شده است. مطالعه این کتاب را به همه دوستان توصیه می کنم .

 


نوشته شده در  پنج شنبه 86/3/3ساعت  1:0 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

 بسم الله الرحمن الرحیم

 

حرمت یک دختر محجبه در کلاس درس توسط استادش شکسته می شه، هم کلاسی های بی غیرتش فقط می خندند ...

 

تنها بازتاب اون در سیما اخبار 20:30 که مجری اون با حالت تمسخر امیزی می گه: شنیدید وقتی بختک روی چیزی می افته ،ماجرای دانشگاه تهران هم همین طوره ....

 

خبرگزاری ایسنا می گه : دانشجویان ..

 

دارم نبش قبر می کنم ؟ مرده جراحی می کنم ؟ نه دارم لایه های متعفن یه زخم رو دست کاری میکنم ! اگه حالت بهم نمی خوره تا اخرش با من باش ...

 

....این مسأله اینقدر بی اهمیته که هم به مسخره گرفته میشه هم به معترضان اتهام توهم زده می شه ! بعضی ها هم این وسط موضع انفعالی می گیرن که : بابا اعتراض فایده نداره ، صداتون به هیچ جا نمی رسه ! مگه با هتاک های دانشگاه امیرکبیر چی کردن که با این استاد بکنند. بعضی ها داغ کرده بودن می خواستن هرجور شده استاد مربوطه رو گیر بیارن و حسابش رو برسن . ولی خودمونیم ، فقط حرف بود! مدافعان حقوق زنان هم توی این یه قلم خفه خون گرفته بودن . شاید از نظر اونها حجاب جزو حقوق یک خانم نبود!

 

این مسأله رو از چند زاویه می شه بررسی کرد ، یکی مسأله برخورد جدی که یه چیزی تو مایه های نهی از منکر زورکی هستش ! یعنی برخوردی با اون استاد بشه که دیگه فکر این غلط ها به سرش نزنه ! پیش خودمان بماند : زهی تصور باطل زهی خیال محال ! شاید چند وقت دیگه یه جای دیگه یه کرسی استادی جدید بهش دادن تا کتابهای انمیشن مستهجنش رو راحت در اختیار جوان ها بذاره !

 

جدی میگم ، چون اگه از یک سال و نیم قبل که توهین های رنگارنگ به ساحت مقدس پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله آغاز شد اگر محکم تر از اینها برخورد کرده بودیم دامنه این توهین ها به سوالات ازمون فرهنگیان و نشریه های چند تا جوجه دانشجوی خود فروخته نمی رسید ...

 

اگه توی مسأله توهین به حجاب هم محکم برخورد نکنیم ما با جامعه ی امریکا چه فرقی داریم که یک مرد هتاک توی مترو حرمت یک زن رو جلوی ده ها نفر میشکنه و بدون اینکه کسی بهش بگه چرا ؟ ازادانه از ایستگاه خارج میشه ! بعد ها یه پروفسوری ـ که این ماجرا رو از روزنامه خوانده بود ـ طی بررسی هاش به این نتیجه می رسه که جای چیزی به نام امر به معروف و نهی از منکرـ که جزو واجبات دین ماست ـ در جامعه امریکا خالیه! جالبه نه؟ با که این مسأله جزو واجبات دینی ماست این وضعمونه !

 

اما از یه زاویه دیگه : دو روز قبل از این ماجرا ، شاهد تجمع گسترده دانشجویان بخاطر اعتراض به اقدام موهن 4 نشریه دانشگاهی بودیم ( که در اونها هم به حجاب وهم به بانوان چادری توهین شده بود )هفته قبل اون هم بازداشت یکی از اعضای دفتر تحکیم وحدت به جرم تلاش برای ایجاد تشنج در میان کارگران تجمع کننده مقابل قوه قضائیه توسط نیروی انتظامی ...

 

بابک ـ ز توی اعترافات خودش اعلام کرده بود که با عوامل سازمان منافقین در ارتباط بوده و یه مأموریت هم داشته که با اعضای طیف علامه تحکیم وحدت یک عملیات انتحاری در کشور انجام بدهند و مسئولیتش رو به گردن نیروهای حزب اللهی بیندازن . نقشه اش رو هم " موسسه هیفوس هلند " با هدف ایجاد تشنج و بر هم زدن فضای دانشگاه های ایران کشیده بود.

 

همه اینها با هم و در نظر گرفتن ان بودجه کلانی که امریکا برای ضربه زدن به ایران تصویب کرده و کمک های که با افزایش تصاعدی به مخالفان ایران میشه مسأله رو کاملا روشن می کنه .

 

همانطور که می بینیم دشمنان اسلام و انقلاب برای پیاده سازی اهداف شوم شان دوباره دست روی حساس ترین کانون علمی کشور یعنی دانشگاه گذاشتند . شاهد مثالش هم تقویت افراد سکولار و ضد دین در دانشگاه هاست که زرین کلک یکش بود ، فقط یکیش ! وجود زرین کلک ها در دانشگاه ها که حساسترین بخش جامعه فرهنگی ما هستند،نشانگر آفت زده بودن زیر ساخت های فرهنگی ماست. و ما چه راحت سخن پیر و مرادمان رو فراموش کردیم که فرمودند: فرهنگ مبدا تمام خوشبختی ها و بدبختی های ملت است. اگر فرهنگ ناصالح شد، جوانانی که در این فرهنگ ناصالح تربیت می شوند در آتیه فساد ایجاد خواهند کرد ... اگر فرهنگ، فرهنگ صحیح باشد، جوانان ما همه صحیح ساخته می شوند. به راستی کسانی که زیر دست افرادی چون زرین کلک تربیت می شوند در اینده چه ها خواهند کرد ؟

 واقعا این مساله یه توطئه مدون و طراحی شده است. غرب سعی می کنه با عناصر خود فروخته و لائیک در دانشگاه ها فضای کشور رو متشنج کنه .

 

اما انچه که ما باید بکنیم : باید هشیار باشیم و به فکر تقویت بنیه های اسلامی و فرهنگی در دانشگاه ها و به نظر من در همه جای کشور باشیم . نباید از این مسأله غافل بشیم که این حرکت فرسایشی و مدون غرب بر این مبناست که فضایی ساکن و مسموم رو در دانشگاه ها ایجاد کنه و بعد اون را به تمام کشور تعمیم بده . برای همین مقابله ما باید آگاهانه ، سریع و منسجم باشه . در همین راستا دانشجویان ما باید از هر چیزی که باعث رکود و ایستایی کاذب در فضای کشور میشه جلوگیری کنند . همه ما هم باید دقت نظر داشته باشیم که این وقایع نشانگر افزایش تلاش برای ایجاد شکاف در جامعه علمی و دینی ماست . و تنها با وحدت جمعی می تونیم این توطئه ها رو خنثی کنیم .

« برای نوشتن این مطلب یه کمی از روزنامه رسالت کمک گرفتم» .

بعد نوشت............................................................................................

 

دلیل دیر آپ کردن ما : بالاخره تمام شد! چی ؟
کارهای نشریه حوزه ، فرستادیمش برای چاپ ، ‌الحمدلله کار چاپ و توزیع و ... تمام شد. بد نشد ، یعنی یه جورایی یه کم هم خوب شد! تمام این مدت هم که نتونستم آپ کنم یا جواب دوستان رو بدم درگیر
کار نشریه بودم. به جون بچم راست می گم !!! الان هم امتحانات نیم ترمم شروع شده! تو رو خدا رحم کنید! به خاطر کارهای نشریه یک ماهی هست که لای کتابهامو باز نکردم !!!

 

نکته : اما دوستانی که برای چهله دعای عهد سر زدن و دیدن خبری نیست و توی دلشون ما رو فحش دادن! من حلالشون می کنم!
جدای از جدی! چون چهله ال یاسین از لحاظ معنوی پربرکت بود،  تصمیم دارم قبل از شروع امتحانات چهله دعای عهد رو راه بندازم. اونهایی که همچنان مایل هستن در این چهله شرکت کنند اعلام امادگی کنند . به باقی دوستان هم خبر بدهند. باور کنید فرصت وب گردی ندارم . ایمیل همه شما رو هم ندارم. از هیچ کدامتون هم شماره ندارم. دوستانی که خیلی مایل بودن برای اقا قدمی بردارند در حد توانشون توی تکمیل کردن لیست چهله کمک کنند. اجرتون با مولانا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف .

نکته : یکی دوتا پست می ذارم که تا اخر امتحانات به صورت اتوماتیک به روز بشه و ملت حزب اله از نعمت مطالعه قلم رنجه های ما محروم نشن ! اگر پیغام ها تون دیر عمومی شد یا جواب ایمل ها و آف هاتون نرسید بدونید من به شدت سرم شلوغه تازه تحقیق پایانیم رو هم ندادم! فقط خدا به دادم برسه!

 

نکته : دعا کنید لیست قبل از تابستان تکمیل بشه ! اخه همه حال خوندن دعای عهد رو ندارن!
یاعلی


 


نوشته شده در  پنج شنبه 86/2/27ساعت  5:0 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم رب المهدی

هیچی برای گفتن ندارم .

فقط همین ها رو بخونید :

هتک حرمت دانشجوی محجبه/ اکنون دیگر زمان انقلاب فرهنگی فرا رسیده

اهانت یک استادنمای خود فروخته به دانشجوی محجبه!

در دانشکده هنر دانشگاه تهران چه گذشت؟

فعلا انقلاب فرهنگی بی معنی است؛ شلوغش نکنید!

تجمع دانشجویان در اعتراض به اقدام توهین آمیز یک استاد دانشگاه (1)

تجمع دانشجویان در اعتراض به اقدام توهین آمیز یک استاد دانشگاه(2)

*گزارش‌ایسنا ازتجمع دانشجویی درمقابل دانشگاه تهران*

گزارش تصویری / تجمع دانشجویان دانشگاههای تهران در اعتراض به توهین یک استاد به دانشجوی محجبه -1

گزارش تصویری / تجمع دانشجویان دانشگاههای تهران در اعتراض به توهین یک استاد به دانشجوی محجبه - 2 

جای دق دارد، دق... جا دارد که هر مسلمان از شنیدن خبرش بمیرد...

 


نوشته شده در  جمعه 86/2/14ساعت  11:59 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم.

 

ساعت استراحت بین دو کلاس بود یا استاد نیامده بود فکر کنم ، با هم مباحثه ای ها کلاس رو گذاشته بودیم روی سرمان .... مثل همیشه ... ،‌ مشغول رد و بدل کردن جک و اس ام اس های دست اول بودیم ....

 

هاجر که ردیف اخر نشسته بود با حالت عجیبی گفت : بچه ها امروز حال عجیبی دارین! چی شده به شما؟...
همه با حیرت چشم دوختیم به دهن او که ببینیم چی میگه ؟ بعد از یک غیبت طولانی، اول این هفته تازه امده بود سر کلاس ...
هر چه فکر کردم دیدم حال ما عوض نشده ، مثل همیشه اوضاعمان خرابه !!!

 

گفتیم : چطور مگه ؟
ـ شماها چرا اینقدر خوشحالین ؟ مگه خبر ندارین برادرِ ِ خانم نادری فوت کرده ؟
مخم، بهتر بگم تمام سرم سوت یا شاید هم تیر کشید ... باورم نمی شد ... یعنی اصلاً ...
ان بنده خدا چند ماه قبل ، شاید یکی دو ماه قبل بود که پیوند کلیه زده بود ...
ـ راست می گی ؟ کِی؟
ـ روز چهارم عید ....
ـ وای ...یا حسین علیه السلام ...
همه مان همین طور هاج و واج مانده بودیم...
ـ جدی می گی ؟
اصلا باورم نمی شد... اصلا ً

 

... قرار گذاشتیم فردای ان روز که نه پس فردایش ، بعد از کلاس سری به این دوستمان بزنیم ....

... احوال حسین – پسرش- را پرسیدم . گفت : هنوز از مدرسه نیامده ... حسابی روحیه اش را از دست داده ...
عکس برادرش را گذاشته بود بالای شومینه . عکس طلبه زیاد دیده بودم اما این یکی انگار ، انگار واقعاً برادر خودم بود ...
گفت : امامه اش رو آورده بودم ، گذاشته بودم بالای بوفه . همسرم برداشته تا من نبینم .
یک لحظه به خودم آمدم متوجه شدم ، بغل دستی هایم ‌،‌ سمیه سادات و هاجر زده اند زیر گریه و چه اشکی می ریزند ...
او از برادرش می گفت و گریه ی بچه ها شدیدتر می شد ...
بلند شدم هاجر را بردم تا ابی به صورتش بزند . هنوز کیفش روی دوشش بود. چه اشکی می ریخت . بردمش نشست روی پله های راهرو و گفت : برو ...
سرم را چسباندم به سرش و گفتم : ما امدیم که دلداری بدیم . وقتی تو گریه می کنی خانم نادری هم حالش خراب می شه . پاشو صورتت رو اب بزن بریم پیش بچه ها ... قربون دل نازکت برم ...
خودش هم سرش را بغل کرده بود ... باصدای خفه ای گفت : نه !
سرش را بلند کرد و ادامه داد : تو خودت برادر داری ،‌ من هم برادر دارم . من می فهمم چی می کشه ...
با خودم فکر کردم ،‌ نه ! من اصلاً نمی فهمم... چون همچین بلایی به سرم نیامده ... خدایا پناه بر تو ...
کار به جایی رسید که خود رفیقمان امد این بچه را ساکت کنه . توی راهرو با یکی دیگه از بچه ها نشسته بود کنارش ، رفتم و به دیوار تکیه دادم . باز هم داشت از برادرش می گفت، ‌از اینکه مدتها دیالیز می شده، از اینکه یک مدتی از رگ گردنش دیالیزش کردند و یک دستش را هم رگ مصنوعی کار گذاشتند ، از اینکه با همان حال خرابش روز عرفه دعای عرفه را تا اخر خوانده بود و گفته بود شاید سال دیگه نباشم...
 سنش رو پرسیدم ...
ـ 27 سالش بود ...
ـ کدوم مدرسه درس می خوند ،‌ حوزه اش کجا بود ، قم بود ؟
ـ نه توی شهر خودمون ـ اردبیل ـ ، حوزه حضرت علی اکبر علیه السلام ،‌ دوستاش حالشون از ما هم خراب تر بود .
ـ پایه چند بود ؟
ـ پایه نه ...
ـ کی فوت کرده ؟
ـ روز چهارم عید ، یعنی فردای روز تولدش ـ فردای بیست و هشت سالگی ...

 

 ... رفتن چقدر نزدیکه ! اما من و تو توی ساحل ارام بی خیالی ، زیر افتاب بی قیدی لم دادیم و اصلا فکر نمی کنیم که سونامی مرگ داره با شتاب به طرف ساحل میاد .... 

 


نوشته شده در  شنبه 86/1/25ساعت  6:36 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

مدتی بود که می خواستم بحث های تربیتی و آموزش خانواده رو مطرح کنم . اما حال و هوای وبم اجازه نمی داد... دنبال بهانه می گشتم که میسر شد ...

امروز سالروز میلاد پر برکت پیامبر نور و رحمت صلی الله علیه و آله ، اسوی اخلاق است . بنابراین به این بهانه نمونه هایی از رفتارهای پیامبر صلی الله علیه و آله با همسرانشان رو اینجا ذکر می کنم و یه کم در موردش بحث می کنیم.

نکته: منظور ما اینجا از مرد ،‏ مردهای زن ذلیل و چایی شیرین تهرانی نیست که مثل یک بره رام همسرانشان هستند ، بلکه یک مرد نرمال ، مدیر، و قدرتمند رو مد نظر داریم که ژن اون جهش یافته هم نباشه !

نکته : منظور ما از زن ، زن های جسور و زورگوی عصر آی تی نیست که ایه ی « الرجال قوامون علی النساء...» رو نازل نشده فرض می کنند. بلکه یه خانم نرمال که اشپزیش هم خوب باشه .

عمر در به در دنبال شوهر برای دخترش حفصه می گشت، به ابوبکر پیشنهاد داد،‌ ولی اون قبول نکرد ... و عمر غضبناک شد . به عثمان پیشنهاد داد ، اما عثمان گفت که قصد ازدواج نداره!!!

عمر زبان به شکایت نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله گشود ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: « کسی که بهتر از عثمان است ، با حفصه ازدواج می کند...» و او را از پدرش خواستگاری کرد و با او ازدواج کرد ...
علت سرباز زدن ابوبکر و عثمان از ازدواج باحفصه : اخلاق خشن و خوی پرخاشگری او که از پدر به ارث برده بود ...

خوب خودمونیم ، در عصر حاضر کدام مردی با علم به بدخویی و پرخاشگری شدید زنی ، فقط برای رضای خدا با او ازدواج می کنه ؟ کدوم مرد ؟
اخلاق کریمانه پیامبر صلی الله علیه و آله با عث شد که وقتی عمر خبر طلاق حفصه را شنید بر سر خودش خاک می ریخت و می گفت:« بعد از این طلاق دیگر خدا به عمر و دخترش اعتنایی نمی کند » 
در یکی از سفرهای حج که همسران پیامبر صلی الله علیه و آله هم با ایشان بودند.... در بین راه شتر صفیه به زانو در امد و از راه رفتن ایستاد و اون شروع به گریه کرد ...
وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله صدا رو شنید، امد و با دست های خودش اشک های او را پاک می کرد ....
شبی پیامبر صلی الله علیه و آله صفیه را پشت سر خود روی شترش سوار کرده بود . و برای اینکه او از شتر نیفتد او را با دست گرفت و فرمود:«... تحمل کن، .... ای صفیه، من از رفتارم با قوم تو عذر خواهی می کنم، انان برای من توطئه کردند »

خوب اون موقع از مردها بعید بود که عمرا یه همچین محبتی به همسرشون بکنند. البته توی عصر جدید مردهای عقب افتاده ای که از اون ها هم در ابراز محبت بی استعدادترند کم نیستند ...

پیامبر صلی الله علیه و آله به عایشه می فرماید :« کلمینی یا حمیرا» ( ای حمیرا بامن حرف بزن) نکته روانشناسی دقیقی توی این جمله هستش که اگه اقایون بدنند خیلی از کارهاشون راحت میشه، شخیصت دادن به زن ،‏ بله پیامبر صلی الله علیه و آله با این جمله محبت عایشه رو جلب می کرد. چون اون نسبت به زنهای دیگر خیلی حسادت می کرد ، پیامبر صلی الله علیه و آله با این جمله خواست به او بگوید که برایش ارزش دارد و...

متاسفانه بعضی از اقایون انقدر مغرورند که از یه جمله کوچیک «دوستت دارم» که معجزه ها می کنه عمرا استفاده نمی کنند. عارشون میاد. خوب بی استعدادند دیگه ...

پیامبر صلی الله علیه و آله با فرزندان ام سلمه ابراز محبت می کرد و احوال انان رو می پرسید و برای اونها اسم ها جدید گذاشته بود، که نشان دهنده ی توجه ایشان بود ....

در مورد عدالت ایشون ‏، فعلا بحثی نمی کنیم . چون خیلی بحث عمیق و دقیقه . همین عیدی تون تا بعد .
عیدتون مبارک


نوشته شده در  جمعه 86/1/17ساعت  10:53 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم رب الشهدا و صدیقین

بهار عمر خواه ای دل و گرنه این چمن هر سال            چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد  

حلول سال جدید رو که حدودا نه روز هم ازش گذشته خدمت همه دوستان تبریک عرض می کنم و آرزو می کنم که سای پر از شادکامی ها و موفقیت ها ی پی در پی و به روزی ها و کامیابی ها داشته باشین و از همه مهمتر اینکه امسال دیگه اقامون بیاد انشالله . راستی تاجگذاری مولا و سرورم رو هم خدمت همه دوستان صمیمانه تبریک عرض می کنم .

و اما بعد ...
من برگشتم ها !!!
سفرم عالی بود! الحمد لله .
عرض کنم خدمتتون که :سال تحویل توی قلب دوکوهه _حسینه حاج همت _ محشر بود . وقتی دست بغلدستی هامو گرفته بودم بدون اینکه بشناسمشون ،‏ خدا رو به حق اونها قسم دادم و برای هر کسی که می شناختم و نمی شناختم دعا کردم .

روز اول چهار تا منطقه جنگی رو سرزدیم، از همه مهمتر همه نمازهامون رو هم به جماعت خوندیم . روز اول از همه روزها با برکت تر بود ...

ترتیب جاهایی که رفتیم تقریبا به قرار زیر است :
سال تحویل حسینیه حاج همت ـ شوش مقبره ی دانیال نبی علیه السلام ـ حرکت به سوی منطقه عملیاتی فتح المبین ـ فکه ـ هویزه ـ خرمشهر ـ اروند (منطقه عملیاتی والفجر 8)ـ شلمچه ـ خرمشهر ـ شلمچهـ پاسگاه زید (این منطقه برای اولین بار به روی زائران باز شده بود) ـ طلائیه ـ خرمشهر ـ اهواز (مقبره علی ابن مهزیار) ـ دزفول (امامزاده سبزه قبا) ـ اندیمشک (دوکوهه) ـ گردان تخریب ـ ختم سفر هم نماز جماعت صبح توی حسینه حاج همت ،‏درست مثل شروع سفر و حرکت به سوی تهران .

در کل دو بار شلمچه رفتیم ، دوبار توی مسجد خرمشهر نماز خوندیم ، دوشب هم توی دو کوهه بودیم. سفرمون قرار بود پنج روزه باشه که شهدا تحویل گرفتن و یک روز هم اضافه شد. خلاصه جای همتون خالی.

هر کسی رو که توی نت می شناختم دعا کردم . انشالله که قبول بشه .

نتیجه سفرم : فهمیدم که 1ـ « من هیچ کاری برای اسلام نکردم » 2ـ «بهشت را به بها دهند نه به بهانه » این دومی رو وقتی که صورتم رو روی خاک یکی از قبرای خالی پشت حسینه گردان تخریب گذاشتم فهمیدم و وقتی که خورشیدی ها و نبشی های شلمچه و اروند رو دیدم.
اونجا موبایل انتن نمی داد.
ولی توی فکه ـ توی طلائیه ، روبه روی حسینیه سوخته ی قمر بنی هاشم ـ توی سه راهی شهادت ـ توی شلمچه ،‏ وسط سنگر نونی شکل،‏( وقتی فهمیدم درست توی تیررس دشمنم حسابی ترسیدم !)ـ توی راه خاکی و پر از سنگ گردان تخریب، دل زائرها عجب آنتنی می داد! تمام اون 6 کیلومتر راه رفت و برگشت رو مهمان مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها بودم .....


توی فکه، رملها انگار هنوز رنگ خون داشتند. کنار اروند ،‏ به یاد شهید نادر ،‏ به یاد شهید قدرت الله نجفی (هر دوشون طلبه های شهید غواص بودند) به یاد شهید علی منطقی به یاد شهید امیر طلایی و به یاد شهدای غواص والفجر مقدماتی بودم.

 


نوشته شده در  جمعه 86/1/10ساعت  4:26 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم رب الحسین (ع)

سال اولی که باهاش اشنا شدم اصلا نمی دانستم توی این خط هاست ! البته قیافه اش تابلو بود ولی فکر نمی کردم ، دیگه این قدر ....

سال دوم که قهر خدا گرفتمان و شدیم بغلدستیش و خلاصه بعدش هم شدیم "رفیق فابریک" هم! ....
کار مدیر مدرسه در آمده بود . گروه خرابکارهای مدرسه تکمیل شده بود ! بماند که چه کارهایی که نکردیم !!!

 آن سال دعوتم کرد که از نمایشگاهی که نزدیک خانه شان بود، بازدید کنم . قبول کردم و بالاتفاق رفتیم . توی مسیر کلی گل گفتیم و گل هم شنفتیم !  

نزدیکیهای نمایشگاه دختر خانمی آمد و از او پرسید : فلانی جنوب نمی برین ؟   

گفت : امسال ظرفیت تکمیل شده ! ان شاالله برای سال بعد  
رفتیم نمایشگاه . هر چند که او برای خودش یک نمایشگاه جدا بود!!!
موقع برگشت، در مورد جنوب پرسیدم.
تازه لو داد که مسؤل کاروانه !!!!! 

شاید بشود گفت حسابی شوکه شدم، اما به روی خودم نیاوردم! بی معرفت یک تعارف هم به من نکرده بود ...  شروع کرده بود از خاطرات جنوب و ترکاندن نارنجک دستی و ...._ که من عاشق این کارها هستم!!! _ تعریف می کرد! و می خندید .... دعوتم کرد برای نهار. حسابی کلافه بودم قبول نکردم. خلاصه با لبخند گنده ای که روی صورتش پهن شده بود! مرا بوسید و از هم جدا شدیم .... من به طرف خانه و او هم رفت پایگاه ... و بعدش جنوب...

به خاطر مسئولیتش در بسیج ، اساتید روی درسهایش حساس بودند و گه گاهی "تیکه ای" بارش می کردند !!!

سال سوم من دعوتش کردم خانه مان. با هم رفتیم امامزاده و گلزار شهدا و از شانس بلندش یک نمایشگاه برای محرم هم دایر شده بود. بعد از نمایشگاه در حالی که به شدت جوگیر شده بود(!)برای جنوب دعوت کرد!

گفت: اسمتو بنویسم ؟ 
خواستم همان اول کاری لو ندهم که چقدر مشتاقم! با تأنی گفتم: با خانواده صحبت کنم بعد...

روز بعد با خوشحالی رفتم و گفتم:میام !
با قیافه ی مثلاً ناراحتی گفت: فعلا معلوم نیست!
مثل اینکه اینبار به ما سهمیه ندادند...
من هم دل شکسته
برگشتم و رفتم ... یک کاروان دیگر هم بود که چون تعلل کرده بودم، از دستم رفت....
روز اخر سال بود، توی اتوبوس نشسته بود کنارم. یعنی من نشسته بودم کنارش ! _ فرق می کند!!! _هدیه ای را که برایش خریده بودم با یک پاکت پر از  نصیحت!!! دادم بهش! 
 داشت ذوق مرگ می شد! یک خداحافظی حساب کرد و او رفت جنوب و من باز هم ماندم... !
بعد از عید  میل هایم را چک کردم ، دیدم یکی از دوستان طلبه نوشته : جاتون خالی جنوب بودم .... ، اعصابم خط خطی شد شد

بعد از تعطیلات:توی مسیر مدرسه، توی اتوبوس دیدمش. سر تا پا سفید پوشیده بود ...
خلاصه ماچ و بوسه و سال نو مبارک و باقی مخلفات .... از تعطیلات گفتم و خرابکاری هایم! او هم شروع کرد . از جنوب تعریف کردن: جات خالی ! خیلی خوب بود ... حیف که نیومدی !!!!!
ـ نیومدم ؟؟؟؟؟

ـ اره دیگه! چون نیومدی یکی دیگه رو جات بردم !!!

ـ یک دیگه رو ؟؟؟ _داشتم دیوانه می شدم!!! _

ـ تو خودت گفتی سهمیه نداریم ...

ـ ئه .... من کِی گفتم !
ـ تو خودت .... آخه من به خاطر تو یه کاروان دیگه رو از دست دادم !!!
 کم مانده بود دعوایمان بالا بگیرد!
اما باز هم خویشتن داری کردم .... در انظار عموم ضایع بود !
خلاصه بعد مدتی دلخوریم رفع شد ... او هم قول داد که امسال حتما مرا هم ببرد !!!

 روز بعدش آمد و گفت : اسمت رو نوشتم....
چند روز بعد....

داشت می رفت مشهد، همه کلاس فهمیدند ....
ـ به به زینب خانم ! باز هم داری می ری مشهد ! پس چرا به بقیه نگفتی؟
ـ اخه می خواست قایمکی بره !
ـ چرا قایمکی ؟
گفت : اخه خوب نیست.....بده ! _چون سالی چند بار می رفت مشهد
_
یکی از بچه ها گفت : آره که بد می شه !
ولی برای تو نه ! برای امام رضا علیه اسلام بد می شه که را به را تو رو می بره مشهد و ما رو یک بار هم نمی بره !
وقتی داشت می رفت برگشت و گفت : تسنیم ، مثل اینکه برنامه سفر لغو شده !!!
اون یکی کاروانی  رو که گفتی ثبت نام کن !!!! جا نمونی!!!...

_باز هم...؟

حیف داشت می رفت مشهد و مجبور شدم بخاطر امام رضا علیه اسلام بهش لبخند بزنم !  وگرنه حسابش را می رسیدم !!!
از مشهد که برگشت ، گفت خودم هم هم نمی توانم برم جنوب ! کاروان منحل شده ....


به خانه که رسیدم ، دیگر هیچ کس را نمی شناختم! عکس شهدا را چیده بودم روی زمین و گوله گوله اشک می ریختم !!!
مثل همیشه چنگ زده بودم به دامان مادر سادات سلام الله علیها ...

عکس شهدا رو نگاه می کردم و زار زار گریه می کردم ...

ـ من هم می خوام بیام !... بابا دیگه امسال نه !.... دیگه نمی شه ...

 

سکوت...

 چند روز بعد توی اتوبوس ، نشسته بود کنام ، یعنی من نشسته بودم کنارش ! _ این بار توفیری ندارد !_
 یکدفعه برگشت و گفت : حل شده ها !!! 
اسمت رو توی دو تا کاروان نوشتم ... اگر این نشد با اون یکی...

خب ، مثل اینکه ما هم راهی هستیم !!  البته تا نرسم باروم نمی شود .

 ..............................................................................................

الآن که دارید این پست را می خوانید من رسیده ام جنوب ... شاید!

 

سال نوی همه تان مبارک ... حتما!

 


نوشته شده در  جمعه 86/1/3ساعت  12:0 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام

شهادت امام رئوف امام رضا علیه السلام رو خدمت همه دوستان تسلیت عرض می کنم .

چهله ما با عنایت امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف تکمیل شد.امیدوارم چهله پر برکتی داشته باشیم . دوستانی که از چهله قبلی با ما همراه بودن یه مقدار اشنا هستن و من این پست رو برای دوستان تازه وارد می نویسم .
 

نحوی خواندن زیارت آل یسین: این زیارت در مفاتیح ، اولین زیارت بعد از زیارت امامین عسکریین علیهم السلام است . این زیارت را بدون وضو و در حال حرکت (در اتوبوس ، تاکسی ، مترو و ...) هم می شه خوند . زمان اون هم از اذان صبح تا نیمه شبه (یعنی توی این فاصله زمانی می توانید زیارتتان را بخوانید) ولی توصیه اکید می کنم که دوستان زیارت هاشون رو بعد از نماز صبح و با وضو و رو به قبله بخوانند و بدانند که اثر ویژه ای خواهد داشت .
اما نحوه ی چهله : هر کدام از دوستان هر روز یک زیارت آل یاسین می خوانند و با توجه به لیستی که در اختیارشون قرار داده میشه ثواب زیارت رو به شهیدی که اون روز نوبتش شده هدیه می کنند . و برای کسی که با نام اون شهید ثبت نام کرده دعا می کنند.

نتیجه چهله قبلی : مطمئناً هر کدام از دوستانی که در چهله قبلی بودن اثرات خوبی رو در خودشون دیدن .مثلا خود من احساس می کنم که نسبت به محرم های قبل معرفت و محبتم نسبت به مولا وسروم امام حسین علیه السلام بیشتر شده . یا دوستی فرمودن: « من انقدر دراین چله زیارت عاشورا ......غرق شدم که دیگه نمی خوام کنارش بزارم هر روز میخونم .....من دارم میرم کربلا چله بعدی رو انشالله در کنار حرم آقام هستم »یا دوست دیگمون که گفتن : «اصلا قابل وصف نیست خوابایی که در حین این چهله دیدم و حتی خوابی که قبل از انتخاب شدنم دیدم» من چنین نتیجه هایی مد نظرم بود . که البته یاد امام حسین علیه السلام خیلی بیشتر از اینها تأثیر داره . حتی دوستانی که شاید احساس می کنند هیچ چیزی عایدشون نشده ، حداقل روزی یک بار عقربه قلبشون به طرف ضریح شش گوشه چرخیده و نام نامی حسین علیه السلام بر زبانشون جاری شده . ایا بس نیست ؟

نکته مهم : چهله بعدی انشالله بعد از پایان این چهله برگزار می شه و چهله (دعای عهد) است که امام خمینی (ره) از اون به دعای سرنوشت یاد می کنند .دوستانی که مایلن شرکت کنند حتما با نام یک شهید ثبت نام کنند .

نکته: لطفا دوستان فقط ننویسن که ما هستیم، من هم دوست دارم و ... شرط شرکت ثبت نام با نام یک شهید است که حتما باید قید شود.   
نکته : با نام سرداران ثبت نام نمی کنیم چون بالاخره دلخوری پیش می اد .
نکته : یکی از دوستان با نام« شهدای اینده » ثبت نام کردن. خیلی جالب بود. دعا کنید همه ما جزء انها باشیم .
نکته : لیست بعد از قرعه کشی خدمت شما ارائه می شه . ولی هر کسی زودتر اعلام کنه نامش برای روز چهلم ثبت می شه .
نکته : دوستانی که مایلن در تکمیل چهله ما رو یاری کنند، از همین حالا اعلام امادگی کنند. و کارشون رو با امید به خدا شروع کنند .
جای یه عده از دوستان چهله قبلی خیلی خالیه:
بچه هیئتی ـ آهوی دشت معاصی ـ سیاووشی ـ آقا حسن ـ روح الله ـ باصر ـ سپیده کاظمیان ـ علی اکبر ـ یاور زینب ـ سید امیر ال یاسین ـ محمد حسین و طلبه نت.

 لیست یاسینیان

نام شرکت کننده ....................................................نام شهید .........................................................تاریخ
1ـ فاطمه سادات                                                      شهید مدنی                                                      1/1
2ـ نورا                                                                    شهید عباس دوران                                              2/1
3ـ ورودی 84                                                           شهیدحاج علیرضا برادران نجار                                  3/1
4ـ یک بجامانده                                                         طلبه شهیدعلی(عبدالله) عزیزی                              4/1
5ـ فریبا احیا                                                            شهید سعید گلاب                                               5/1
6ـ طلبه امروزی                                                        شهیدسید مرتضی اوینی                                       6/1
7ـ صبا                                                                    شهید احمد اقاجانی                                           7/1
8ـ خاتون نیلوفری                                                      شهید مجید محرابی                                             8/1
9ـ بی دل                                                                شهید محمود کاوه                                              9/1
10ـ زهرا                                                                 طلبه شهیدشهید قدرت الله نجفی                          10/1
11ـ صبح صادق                                                        شهید محمدجعفری رزجی                                    11/1
12ـ عاشق متوسلیان                                               شهید سید احمد پلارک                                         12/1
13ـ یک بسیجی                                                       شهید سلیمان تی تی                                         13/1
14ـ نورا                                                                  شهید محسن موللی                                          14/1
15ـ خداباهامه                                                         شهید سید کاظم میر فخرالدین                              15/1
16ـ زائر بقیع                                                            شهید مرتضی بصیری                                          16/1
17ـ شکوفه                                                             شهید سید محمد قریشی                                   17/1
18ـ عبد عاصی                                                         شهید گمنام                                                    18/1
19ـ بی دل                                                              شهید جلال هوشمند                                         19/1
20ـ منتظر گمنام                                                      شهید منتظر گمنام                                             20/1
21ـ مستشار نظامی                                                 شهید علی منطقی                                           21/1
22ـ رها                                                                  شهید محمد تقی خوش خواهش                          22/1
23ـ مهدی جلیلی                                                    شهید گمنام                                                      23/1
24ـ تسنیم                                                             طلبه شهید نادر عبادی نیا                                     24/1
25ـ برهوت                                                              شهید محمد مختاران                                          25/1
26ـ منتظر                                                              یک شهید گمنام شلمچه                                      26/1
27ـ راهی حوریب                                                     شهید غلامرضا درزی                                           27/1
28ـ دلسپرده                                                          شهید فرهاد نصیری                                             28/1
29ـ نفیسه سادات                                                   شهید سیدحسین علم الهدی                               29/1
30ـ بسیجی                                                           طلبه شهید قدرت الله امیر خانی                            30/1
31ـ ریتا رحمانی                                                      شهید داریوش ساکی                                          31/1
32ـ سیدجونم                                                         شهید به خیال                                                     1/2
33ـ قاصد سحر                                                        شهید مهدی حریزا                                               2/2
34ـ بی دل                                                              شهید جمال هوشمند                                           3/2
35ـ مریم پناهگاه                                                      شهید ابوترابی                                                     4/2
36ـ کبوتربین الحرمین                                                شهید قاسم ابن الحسن                                       5/2
37ـ فاطمه                                                              شهید محمد مختاران                                            6/2
38ـ بی نشان                                                          شهید منوچهر مدق                                              7/2
39ـ صبا                                                                  شهید حسن افشردی(باقری)                                 8/2
40ـ سید محسن شوریده                                           شهدای اینده                                                      9/2


نوشته شده در  دوشنبه 85/12/28ساعت  7:0 صبح  توسط گنجشک کوچک 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
او خواهد آمد
زمان بازگشت ارباب...
[عناوین آرشیوشده]