بسم رب المهدی
هیچی برای گفتن ندارم .
فقط همین ها رو بخونید :
هتک حرمت دانشجوی محجبه/ اکنون دیگر زمان انقلاب فرهنگی فرا رسیده
اهانت یک استادنمای خود فروخته به دانشجوی محجبه!
در دانشکده هنر دانشگاه تهران چه گذشت؟
فعلا انقلاب فرهنگی بی معنی است؛ شلوغش نکنید!
تجمع دانشجویان در اعتراض به اقدام توهین آمیز یک استاد دانشگاه (1)
تجمع دانشجویان در اعتراض به اقدام توهین آمیز یک استاد دانشگاه(2)
*گزارشایسنا ازتجمع دانشجویی درمقابل دانشگاه تهران*
گزارش تصویری / تجمع دانشجویان دانشگاههای تهران در اعتراض به توهین یک استاد به دانشجوی محجبه -1
گزارش تصویری / تجمع دانشجویان دانشگاههای تهران در اعتراض به توهین یک استاد به دانشجوی محجبه - 2
جای دق دارد، دق... جا دارد که هر مسلمان از شنیدن خبرش بمیرد...
بسم الله الرحمن الرحیم.
ساعت استراحت بین دو کلاس بود یا استاد نیامده بود فکر کنم ، با هم مباحثه ای ها کلاس رو گذاشته بودیم روی سرمان .... مثل همیشه ... ، مشغول رد و بدل کردن جک و اس ام اس های دست اول بودیم ....
هاجر که ردیف اخر نشسته بود با حالت عجیبی گفت : بچه ها امروز حال عجیبی دارین! چی شده به شما؟...
همه با حیرت چشم دوختیم به دهن او که ببینیم چی میگه ؟ بعد از یک غیبت طولانی، اول این هفته تازه امده بود سر کلاس ...
هر چه فکر کردم دیدم حال ما عوض نشده ، مثل همیشه اوضاعمان خرابه !!!
گفتیم : چطور مگه ؟
ـ شماها چرا اینقدر خوشحالین ؟ مگه خبر ندارین برادرِ ِ خانم نادری فوت کرده ؟
مخم، بهتر بگم تمام سرم سوت یا شاید هم تیر کشید ... باورم نمی شد ... یعنی اصلاً ...
ان بنده خدا چند ماه قبل ، شاید یکی دو ماه قبل بود که پیوند کلیه زده بود ...
ـ راست می گی ؟ کِی؟
ـ روز چهارم عید ....
ـ وای ...یا حسین علیه السلام ...
همه مان همین طور هاج و واج مانده بودیم...
ـ جدی می گی ؟
اصلا باورم نمی شد... اصلا ً
... قرار گذاشتیم فردای ان روز که نه پس فردایش ، بعد از کلاس سری به این دوستمان بزنیم ....
... احوال حسین – پسرش- را پرسیدم . گفت : هنوز از مدرسه نیامده ... حسابی روحیه اش را از دست داده ...
عکس برادرش را گذاشته بود بالای شومینه . عکس طلبه زیاد دیده بودم اما این یکی انگار ، انگار واقعاً برادر خودم بود ...
گفت : امامه اش رو آورده بودم ، گذاشته بودم بالای بوفه . همسرم برداشته تا من نبینم .
یک لحظه به خودم آمدم متوجه شدم ، بغل دستی هایم ، سمیه سادات و هاجر زده اند زیر گریه و چه اشکی می ریزند ...
او از برادرش می گفت و گریه ی بچه ها شدیدتر می شد ...
بلند شدم هاجر را بردم تا ابی به صورتش بزند . هنوز کیفش روی دوشش بود. چه اشکی می ریخت . بردمش نشست روی پله های راهرو و گفت : برو ...
سرم را چسباندم به سرش و گفتم : ما امدیم که دلداری بدیم . وقتی تو گریه می کنی خانم نادری هم حالش خراب می شه . پاشو صورتت رو اب بزن بریم پیش بچه ها ... قربون دل نازکت برم ...
خودش هم سرش را بغل کرده بود ... باصدای خفه ای گفت : نه !
سرش را بلند کرد و ادامه داد : تو خودت برادر داری ، من هم برادر دارم . من می فهمم چی می کشه ...
با خودم فکر کردم ، نه ! من اصلاً نمی فهمم... چون همچین بلایی به سرم نیامده ... خدایا پناه بر تو ...
کار به جایی رسید که خود رفیقمان امد این بچه را ساکت کنه . توی راهرو با یکی دیگه از بچه ها نشسته بود کنارش ، رفتم و به دیوار تکیه دادم . باز هم داشت از برادرش می گفت، از اینکه مدتها دیالیز می شده، از اینکه یک مدتی از رگ گردنش دیالیزش کردند و یک دستش را هم رگ مصنوعی کار گذاشتند ، از اینکه با همان حال خرابش روز عرفه دعای عرفه را تا اخر خوانده بود و گفته بود شاید سال دیگه نباشم...
سنش رو پرسیدم ...
ـ 27 سالش بود ...
ـ کدوم مدرسه درس می خوند ، حوزه اش کجا بود ، قم بود ؟
ـ نه توی شهر خودمون ـ اردبیل ـ ، حوزه حضرت علی اکبر علیه السلام ، دوستاش حالشون از ما هم خراب تر بود .
ـ پایه چند بود ؟
ـ پایه نه ...
ـ کی فوت کرده ؟
ـ روز چهارم عید ، یعنی فردای روز تولدش ـ فردای بیست و هشت سالگی ...
... رفتن چقدر نزدیکه ! اما من و تو توی ساحل ارام بی خیالی ، زیر افتاب بی قیدی لم دادیم و اصلا فکر نمی کنیم که سونامی مرگ داره با شتاب به طرف ساحل میاد ....
بسم الله الرحمن الرحیم
مدتی بود که می خواستم بحث های تربیتی و آموزش خانواده رو مطرح کنم . اما حال و هوای وبم اجازه نمی داد... دنبال بهانه می گشتم که میسر شد ...
امروز سالروز میلاد پر برکت پیامبر نور و رحمت صلی الله علیه و آله ، اسوی اخلاق است . بنابراین به این بهانه نمونه هایی از رفتارهای پیامبر صلی الله علیه و آله با همسرانشان رو اینجا ذکر می کنم و یه کم در موردش بحث می کنیم.
نکته: منظور ما اینجا از مرد ، مردهای زن ذلیل و چایی شیرین تهرانی نیست که مثل یک بره رام همسرانشان هستند ، بلکه یک مرد نرمال ، مدیر، و قدرتمند رو مد نظر داریم که ژن اون جهش یافته هم نباشه !
نکته : منظور ما از زن ، زن های جسور و زورگوی عصر آی تی نیست که ایه ی « الرجال قوامون علی النساء...» رو نازل نشده فرض می کنند. بلکه یه خانم نرمال که اشپزیش هم خوب باشه .
عمر در به در دنبال شوهر برای دخترش حفصه می گشت، به ابوبکر پیشنهاد داد، ولی اون قبول نکرد ... و عمر غضبناک شد . به عثمان پیشنهاد داد ، اما عثمان گفت که قصد ازدواج نداره!!!
عمر زبان به شکایت نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله گشود ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: « کسی که بهتر از عثمان است ، با حفصه ازدواج می کند...» و او را از پدرش خواستگاری کرد و با او ازدواج کرد ...
علت سرباز زدن ابوبکر و عثمان از ازدواج باحفصه : اخلاق خشن و خوی پرخاشگری او که از پدر به ارث برده بود ...
خوب خودمونیم ، در عصر حاضر کدام مردی با علم به بدخویی و پرخاشگری شدید زنی ، فقط برای رضای خدا با او ازدواج می کنه ؟ کدوم مرد ؟
اخلاق کریمانه پیامبر صلی الله علیه و آله با عث شد که وقتی عمر خبر طلاق حفصه را شنید بر سر خودش خاک می ریخت و می گفت:« بعد از این طلاق دیگر خدا به عمر و دخترش اعتنایی نمی کند »
در یکی از سفرهای حج که همسران پیامبر صلی الله علیه و آله هم با ایشان بودند.... در بین راه شتر صفیه به زانو در امد و از راه رفتن ایستاد و اون شروع به گریه کرد ...
وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله صدا رو شنید، امد و با دست های خودش اشک های او را پاک می کرد ....
شبی پیامبر صلی الله علیه و آله صفیه را پشت سر خود روی شترش سوار کرده بود . و برای اینکه او از شتر نیفتد او را با دست گرفت و فرمود:«... تحمل کن، .... ای صفیه، من از رفتارم با قوم تو عذر خواهی می کنم، انان برای من توطئه کردند »
خوب اون موقع از مردها بعید بود که عمرا یه همچین محبتی به همسرشون بکنند. البته توی عصر جدید مردهای عقب افتاده ای که از اون ها هم در ابراز محبت بی استعدادترند کم نیستند ...
پیامبر صلی الله علیه و آله به عایشه می فرماید :« کلمینی یا حمیرا» ( ای حمیرا بامن حرف بزن) نکته روانشناسی دقیقی توی این جمله هستش که اگه اقایون بدنند خیلی از کارهاشون راحت میشه، شخیصت دادن به زن ، بله پیامبر صلی الله علیه و آله با این جمله محبت عایشه رو جلب می کرد. چون اون نسبت به زنهای دیگر خیلی حسادت می کرد ، پیامبر صلی الله علیه و آله با این جمله خواست به او بگوید که برایش ارزش دارد و...
متاسفانه بعضی از اقایون انقدر مغرورند که از یه جمله کوچیک «دوستت دارم» که معجزه ها می کنه عمرا استفاده نمی کنند. عارشون میاد. خوب بی استعدادند دیگه ...
پیامبر صلی الله علیه و آله با فرزندان ام سلمه ابراز محبت می کرد و احوال انان رو می پرسید و برای اونها اسم ها جدید گذاشته بود، که نشان دهنده ی توجه ایشان بود ....
در مورد عدالت ایشون ، فعلا بحثی نمی کنیم . چون خیلی بحث عمیق و دقیقه . همین عیدی تون تا بعد .
عیدتون مبارک
بسم رب الشهدا و صدیقین
بهار عمر خواه ای دل و گرنه این چمن هر سال چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
حلول سال جدید رو که حدودا نه روز هم ازش گذشته خدمت همه دوستان تبریک عرض می کنم و آرزو می کنم که سای پر از شادکامی ها و موفقیت ها ی پی در پی و به روزی ها و کامیابی ها داشته باشین و از همه مهمتر اینکه امسال دیگه اقامون بیاد انشالله . راستی تاجگذاری مولا و سرورم رو هم خدمت همه دوستان صمیمانه تبریک عرض می کنم .
و اما بعد ...
من برگشتم ها !!!
سفرم عالی بود! الحمد لله .
عرض کنم خدمتتون که :سال تحویل توی قلب دوکوهه _حسینه حاج همت _ محشر بود . وقتی دست بغلدستی هامو گرفته بودم بدون اینکه بشناسمشون ، خدا رو به حق اونها قسم دادم و برای هر کسی که می شناختم و نمی شناختم دعا کردم .
روز اول چهار تا منطقه جنگی رو سرزدیم، از همه مهمتر همه نمازهامون رو هم به جماعت خوندیم . روز اول از همه روزها با برکت تر بود ...
ترتیب جاهایی که رفتیم تقریبا به قرار زیر است :
سال تحویل حسینیه حاج همت ـ شوش مقبره ی دانیال نبی علیه السلام ـ حرکت به سوی منطقه عملیاتی فتح المبین ـ فکه ـ هویزه ـ خرمشهر ـ اروند (منطقه عملیاتی والفجر 8)ـ شلمچه ـ خرمشهر ـ شلمچهـ پاسگاه زید (این منطقه برای اولین بار به روی زائران باز شده بود) ـ طلائیه ـ خرمشهر ـ اهواز (مقبره علی ابن مهزیار) ـ دزفول (امامزاده سبزه قبا) ـ اندیمشک (دوکوهه) ـ گردان تخریب ـ ختم سفر هم نماز جماعت صبح توی حسینه حاج همت ،درست مثل شروع سفر و حرکت به سوی تهران .
در کل دو بار شلمچه رفتیم ، دوبار توی مسجد خرمشهر نماز خوندیم ، دوشب هم توی دو کوهه بودیم. سفرمون قرار بود پنج روزه باشه که شهدا تحویل گرفتن و یک روز هم اضافه شد. خلاصه جای همتون خالی.
هر کسی رو که توی نت می شناختم دعا کردم . انشالله که قبول بشه .
نتیجه سفرم : فهمیدم که 1ـ « من هیچ کاری برای اسلام نکردم » 2ـ «بهشت را به بها دهند نه به بهانه » این دومی رو وقتی که صورتم رو روی خاک یکی از قبرای خالی پشت حسینه گردان تخریب گذاشتم فهمیدم و وقتی که خورشیدی ها و نبشی های شلمچه و اروند رو دیدم.
اونجا موبایل انتن نمی داد.
ولی توی فکه ـ توی طلائیه ، روبه روی حسینیه سوخته ی قمر بنی هاشم ـ توی سه راهی شهادت ـ توی شلمچه ، وسط سنگر نونی شکل،( وقتی فهمیدم درست توی تیررس دشمنم حسابی ترسیدم !)ـ توی راه خاکی و پر از سنگ گردان تخریب، دل زائرها عجب آنتنی می داد! تمام اون 6 کیلومتر راه رفت و برگشت رو مهمان مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها بودم .....
توی فکه، رملها انگار هنوز رنگ خون داشتند. کنار اروند ، به یاد شهید نادر ، به یاد شهید قدرت الله نجفی (هر دوشون طلبه های شهید غواص بودند) به یاد شهید علی منطقی به یاد شهید امیر طلایی و به یاد شهدای غواص والفجر مقدماتی بودم.
بسم رب الحسین (ع)
سال اولی که باهاش اشنا شدم اصلا نمی دانستم توی این خط هاست ! البته قیافه اش تابلو بود ولی فکر نمی کردم ، دیگه این قدر ....
سال دوم که قهر خدا گرفتمان و شدیم بغلدستیش و خلاصه بعدش هم شدیم "رفیق فابریک" هم! ....
کار مدیر مدرسه در آمده بود . گروه خرابکارهای مدرسه تکمیل شده بود ! بماند که چه کارهایی که نکردیم !!!
آن سال دعوتم کرد که از نمایشگاهی که نزدیک خانه شان بود، بازدید کنم . قبول کردم و بالاتفاق رفتیم . توی مسیر کلی گل گفتیم و گل هم شنفتیم !
نزدیکیهای نمایشگاه دختر خانمی آمد و از او پرسید : فلانی جنوب نمی برین ؟
گفت : امسال ظرفیت تکمیل شده ! ان شاالله برای سال بعد
رفتیم نمایشگاه . هر چند که او برای خودش یک نمایشگاه جدا بود!!!
موقع برگشت، در مورد جنوب پرسیدم. تازه لو داد که مسؤل کاروانه !!!!!
شاید بشود گفت حسابی شوکه شدم، اما به روی خودم نیاوردم! بی معرفت یک تعارف هم به من نکرده بود ... شروع کرده بود از خاطرات جنوب و ترکاندن نارنجک دستی و ...._ که من عاشق این کارها هستم!!! _ تعریف می کرد! و می خندید .... دعوتم کرد برای نهار. حسابی کلافه بودم قبول نکردم. خلاصه با لبخند گنده ای که روی صورتش پهن شده بود! مرا بوسید و از هم جدا شدیم .... من به طرف خانه و او هم رفت پایگاه ... و بعدش جنوب...
به خاطر مسئولیتش در بسیج ، اساتید روی درسهایش حساس بودند و گه گاهی "تیکه ای" بارش می کردند !!!
سال سوم من دعوتش کردم خانه مان. با هم رفتیم امامزاده و گلزار شهدا و از شانس بلندش یک نمایشگاه برای محرم هم دایر شده بود. بعد از نمایشگاه در حالی که به شدت جوگیر شده بود(!)برای جنوب دعوت کرد!
گفت: اسمتو بنویسم ؟
خواستم همان اول کاری لو ندهم که چقدر مشتاقم! با تأنی گفتم: با خانواده صحبت کنم بعد...
روز بعد با خوشحالی رفتم و گفتم:میام !
با قیافه ی مثلاً ناراحتی گفت: فعلا معلوم نیست!مثل اینکه اینبار به ما سهمیه ندادند...
من هم دل شکسته برگشتم و رفتم ... یک کاروان دیگر هم بود که چون تعلل کرده بودم، از دستم رفت....
روز اخر سال بود، توی اتوبوس نشسته بود کنارم. یعنی من نشسته بودم کنارش ! _ فرق می کند!!! _هدیه ای را که برایش خریده بودم با یک پاکت پر از نصیحت!!! دادم بهش! داشت ذوق مرگ می شد! یک خداحافظی حساب کرد و او رفت جنوب و من باز هم ماندم... !
بعد از عید میل هایم را چک کردم ، دیدم یکی از دوستان طلبه نوشته : جاتون خالی جنوب بودم .... ، اعصابم خط خطی شد شد
بعد از تعطیلات:توی مسیر مدرسه، توی اتوبوس دیدمش. سر تا پا سفید پوشیده بود ...خلاصه ماچ و بوسه و سال نو مبارک و باقی مخلفات .... از تعطیلات گفتم و خرابکاری هایم! او هم شروع کرد . از جنوب تعریف کردن: جات خالی ! خیلی خوب بود ... حیف که نیومدی !!!!!
ـ نیومدم ؟؟؟؟؟
ـ اره دیگه! چون نیومدی یکی دیگه رو جات بردم !!!
ـ یک دیگه رو ؟؟؟ _داشتم دیوانه می شدم!!! _
ـ تو خودت گفتی سهمیه نداریم ...
ـ ئه .... من کِی گفتم !
ـ تو خودت .... آخه من به خاطر تو یه کاروان دیگه رو از دست دادم !!!
کم مانده بود دعوایمان بالا بگیرد! اما باز هم خویشتن داری کردم .... در انظار عموم ضایع بود !
خلاصه بعد مدتی دلخوریم رفع شد ... او هم قول داد که امسال حتما مرا هم ببرد !!!
روز بعدش آمد و گفت : اسمت رو نوشتم....
چند روز بعد....
داشت می رفت مشهد، همه کلاس فهمیدند ....
ـ به به زینب خانم ! باز هم داری می ری مشهد ! پس چرا به بقیه نگفتی؟
ـ اخه می خواست قایمکی بره !
ـ چرا قایمکی ؟
گفت : اخه خوب نیست.....بده ! _چون سالی چند بار می رفت مشهد_
یکی از بچه ها گفت : آره که بد می شه ! ولی برای تو نه ! برای امام رضا علیه اسلام بد می شه که را به را تو رو می بره مشهد و ما رو یک بار هم نمی بره !
وقتی داشت می رفت برگشت و گفت : تسنیم ، مثل اینکه برنامه سفر لغو شده !!! اون یکی کاروانی رو که گفتی ثبت نام کن !!!! جا نمونی!!!...
_باز هم...؟
حیف داشت می رفت مشهد و مجبور شدم بخاطر امام رضا علیه اسلام بهش لبخند بزنم ! وگرنه حسابش را می رسیدم !!!
از مشهد که برگشت ، گفت خودم هم هم نمی توانم برم جنوب ! کاروان منحل شده ....
به خانه که رسیدم ، دیگر هیچ کس را نمی شناختم! عکس شهدا را چیده بودم روی زمین و گوله گوله اشک می ریختم !!! مثل همیشه چنگ زده بودم به دامان مادر سادات سلام الله علیها ...
عکس شهدا رو نگاه می کردم و زار زار گریه می کردم ...
ـ من هم می خوام بیام !... بابا دیگه امسال نه !.... دیگه نمی شه ...
سکوت...
چند روز بعد توی اتوبوس ، نشسته بود کنام ، یعنی من نشسته بودم کنارش ! _ این بار توفیری ندارد !_
یکدفعه برگشت و گفت : حل شده ها !!! اسمت رو توی دو تا کاروان نوشتم ... اگر این نشد با اون یکی...
خب ، مثل اینکه ما هم راهی هستیم !! البته تا نرسم باروم نمی شود .
..............................................................................................
الآن که دارید این پست را می خوانید من رسیده ام جنوب ... شاید!
سال نوی همه تان مبارک ... حتما!
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
شهادت امام رئوف امام رضا علیه السلام رو خدمت همه دوستان تسلیت عرض می کنم .
چهله ما با عنایت امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف تکمیل شد.امیدوارم چهله پر برکتی داشته باشیم . دوستانی که از چهله قبلی با ما همراه بودن یه مقدار اشنا هستن و من این پست رو برای دوستان تازه وارد می نویسم .
نحوی خواندن زیارت آل یسین: این زیارت در مفاتیح ، اولین زیارت بعد از زیارت امامین عسکریین علیهم السلام است . این زیارت را بدون وضو و در حال حرکت (در اتوبوس ، تاکسی ، مترو و ...) هم می شه خوند . زمان اون هم از اذان صبح تا نیمه شبه (یعنی توی این فاصله زمانی می توانید زیارتتان را بخوانید) ولی توصیه اکید می کنم که دوستان زیارت هاشون رو بعد از نماز صبح و با وضو و رو به قبله بخوانند و بدانند که اثر ویژه ای خواهد داشت .
اما نحوه ی چهله : هر کدام از دوستان هر روز یک زیارت آل یاسین می خوانند و با توجه به لیستی که در اختیارشون قرار داده میشه ثواب زیارت رو به شهیدی که اون روز نوبتش شده هدیه می کنند . و برای کسی که با نام اون شهید ثبت نام کرده دعا می کنند.
نتیجه چهله قبلی : مطمئناً هر کدام از دوستانی که در چهله قبلی بودن اثرات خوبی رو در خودشون دیدن .مثلا خود من احساس می کنم که نسبت به محرم های قبل معرفت و محبتم نسبت به مولا وسروم امام حسین علیه السلام بیشتر شده . یا دوستی فرمودن: « من انقدر دراین چله زیارت عاشورا ......غرق شدم که دیگه نمی خوام کنارش بزارم هر روز میخونم .....من دارم میرم کربلا چله بعدی رو انشالله در کنار حرم آقام هستم »یا دوست دیگمون که گفتن : «اصلا قابل وصف نیست خوابایی که در حین این چهله دیدم و حتی خوابی که قبل از انتخاب شدنم دیدم» من چنین نتیجه هایی مد نظرم بود . که البته یاد امام حسین علیه السلام خیلی بیشتر از اینها تأثیر داره . حتی دوستانی که شاید احساس می کنند هیچ چیزی عایدشون نشده ، حداقل روزی یک بار عقربه قلبشون به طرف ضریح شش گوشه چرخیده و نام نامی حسین علیه السلام بر زبانشون جاری شده . ایا بس نیست ؟
نکته مهم : چهله بعدی انشالله بعد از پایان این چهله برگزار می شه و چهله (دعای عهد) است که امام خمینی (ره) از اون به دعای سرنوشت یاد می کنند .دوستانی که مایلن شرکت کنند حتما با نام یک شهید ثبت نام کنند .
نکته: لطفا دوستان فقط ننویسن که ما هستیم، من هم دوست دارم و ... شرط شرکت ثبت نام با نام یک شهید است که حتما باید قید شود.
نکته : با نام سرداران ثبت نام نمی کنیم چون بالاخره دلخوری پیش می اد .
نکته : یکی از دوستان با نام« شهدای اینده » ثبت نام کردن. خیلی جالب بود. دعا کنید همه ما جزء انها باشیم .
نکته : لیست بعد از قرعه کشی خدمت شما ارائه می شه . ولی هر کسی زودتر اعلام کنه نامش برای روز چهلم ثبت می شه .
نکته : دوستانی که مایلن در تکمیل چهله ما رو یاری کنند، از همین حالا اعلام امادگی کنند. و کارشون رو با امید به خدا شروع کنند .
جای یه عده از دوستان چهله قبلی خیلی خالیه: بچه هیئتی ـ آهوی دشت معاصی ـ سیاووشی ـ آقا حسن ـ روح الله ـ باصر ـ سپیده کاظمیان ـ علی اکبر ـ یاور زینب ـ سید امیر ال یاسین ـ محمد حسین و طلبه نت.
لیست یاسینیان
نام شرکت کننده ....................................................نام شهید .........................................................تاریخ
1ـ فاطمه سادات شهید مدنی 1/1
2ـ نورا شهید عباس دوران 2/1
3ـ ورودی 84 شهیدحاج علیرضا برادران نجار 3/1
4ـ یک بجامانده طلبه شهیدعلی(عبدالله) عزیزی 4/1
5ـ فریبا احیا شهید سعید گلاب 5/1
6ـ طلبه امروزی شهیدسید مرتضی اوینی 6/1
7ـ صبا شهید احمد اقاجانی 7/1
8ـ خاتون نیلوفری شهید مجید محرابی 8/1
9ـ بی دل شهید محمود کاوه 9/1
10ـ زهرا طلبه شهیدشهید قدرت الله نجفی 10/1
11ـ صبح صادق شهید محمدجعفری رزجی 11/1
12ـ عاشق متوسلیان شهید سید احمد پلارک 12/1
13ـ یک بسیجی شهید سلیمان تی تی 13/1
14ـ نورا شهید محسن موللی 14/1
15ـ خداباهامه شهید سید کاظم میر فخرالدین 15/1
16ـ زائر بقیع شهید مرتضی بصیری 16/1
17ـ شکوفه شهید سید محمد قریشی 17/1
18ـ عبد عاصی شهید گمنام 18/1
19ـ بی دل شهید جلال هوشمند 19/1
20ـ منتظر گمنام شهید منتظر گمنام 20/1
21ـ مستشار نظامی شهید علی منطقی 21/1
22ـ رها شهید محمد تقی خوش خواهش 22/1
23ـ مهدی جلیلی شهید گمنام 23/1
24ـ تسنیم طلبه شهید نادر عبادی نیا 24/1
25ـ برهوت شهید محمد مختاران 25/1
26ـ منتظر یک شهید گمنام شلمچه 26/1
27ـ راهی حوریب شهید غلامرضا درزی 27/1
28ـ دلسپرده شهید فرهاد نصیری 28/1
29ـ نفیسه سادات شهید سیدحسین علم الهدی 29/1
30ـ بسیجی طلبه شهید قدرت الله امیر خانی 30/1
31ـ ریتا رحمانی شهید داریوش ساکی 31/1
32ـ سیدجونم شهید به خیال 1/2
33ـ قاصد سحر شهید مهدی حریزا 2/2
34ـ بی دل شهید جمال هوشمند 3/2
35ـ مریم پناهگاه شهید ابوترابی 4/2
36ـ کبوتربین الحرمین شهید قاسم ابن الحسن 5/2
37ـ فاطمه شهید محمد مختاران 6/2
38ـ بی نشان شهید منوچهر مدق 7/2
39ـ صبا شهید حسن افشردی(باقری) 8/2
40ـ سید محسن شوریده شهدای اینده 9/2
بسم رب الحسین علیه السلام
چهلومین روز هم رسید ...
چهل روز باهم به مولا و سرورمان سلام دادیم السلام علیک یا اباعبدالله علیه السلام ....
چهل روز باهم لعن کردیم امتی رو که اساس ظلم و جور رو بر علیه محمد صلی الله علیه و آله و ال محمد صلی الله علیه و آله گذاشتن ....
چهل روز از خدا خواستیم که ما را با دوستی او گرامی بدارد و توفیق خون خواهیش را با امام یاری شده به ما عطا کند..
چهل روز از خدا خواستیم تا به واسطه حسین علیه السلام ما را در دنیا و اخرت ابرومند بگرداند(بهتر بگم : ابرویمان را بخرد ...)
چهل روز با دوستی اهل بیت و بیزاری از دشمنانشان به درگاه خدا تقرب جستیم ....
چهل روز اعلام دوستی کردیم با دوستان اهل بیت و اعلام دشمنی با دشمنان انها .......
چهل روز از خدا خواستیم تا با معرفت اهلبیت و دوستانشان ما را گرامی بدارد و بیزاری از دشمنانشان را روزیمان کند.
چهل روز از خدا نیل به مقام محمود (شفاعت) را خواستیم ....
چهل روز از خدا زندگی ای همانند زندگی محمد صلی الله علیه و آله و ال محمد صلی الله علیه و آله (حرکت بر خط مستقیم هدایت) و مرگی همانند مرگ انها (شهادت...) را خواستیم ...
... و چهل روز لعن کردیم اولین ظالم را ....
و چهل روز سلام دادیم بر مولایمان علیه السلام و بر روحهای بلندی که به درگاهش مدفون شدند(الهم الرزقنا،خدایا روزی ماهم کن...تا سرمان خاک قدمهای دلبرمانباشد )و خواستیم که این اخرین زیارت ما نباشد ....
چهل بار سجده کردیم ، سجده ی شکر بخاطر مصیبت انان (اری بخاطر اینکه ما را لیاقت ان دادند که سوگوارشان باشیم . اخر هر کسی لیاقت بردن نام حسین علیه السلام و گریستن بر مصیبت او را ندارد) و از خدا شفاعتش را در روز واپسین خواستیم .
.
.
.
چهل روز تمام شد ....
قبول باشه .
واما چهله بعدی ال یاسینه
خب ما قصد درایم به امید خدا یه چهله ال یاسین هم داشته باشیم . که از روز اول فروردین شروع میشه تا نهم اردیبهشت . که این چهله ما مصادف است با ایام تاجگذاری حجت ابن الحسن علیه السلام .
توضیح برای تازه واردها: هر کدام از دوستان که با نام یه شهید ثبت نام می کنند . اخرای اسفند برای گرفتن لیست تشریف می آورند و یه لیست چهل نفری رو دریافت می کنند . مثل لیستی که این پایین هستش . و طبق اون لیست هر روز یه زیارت ال یاسین می خوانند و ثوابش رو به شهیدی که نوبتش است تقدیم می کنند و برای اون دوستی که با نام اون شهید ثبت نام کرده دعا می کنند .
اما چرا برای شهدا ؟
یکی از دوستان پرسیده بودن زیارت ال یاسین چه ربطی به شهدا داره ؟
عرض کنم خدمتتون که:هر عمل خوبی که ما انجام می دیم متاسفانه بعد از یه مدت کمی به واسطه گناهان کوچیک و بزرگ حبط میشه! نابود میشه! و روز قیامت هم از ما نمی پرسن چی کار کردی؟ می پرسن چی اوردی؟ و خب ما همه چی رو توی دنیا خراب کردیم و ... دست خالی و شرمنده راهی می شیم (خدای نکرده)...
اساتید اخلاق توصیه می کنند که هر عمل خوبی رو که انجام میدید هدیه اش کنید به روح بلند چهارده معصوم پاک و یا به روح بلند شهدا . چون اونها در روز قیامت دست پر هستند و نیازی به اعمال کج و کوله ما ندارن و چون اهل کرم هستند هدیه های ما رو روز مبادا که همان روز قیامت هستش بهمون پس می دهند.
یه گلایه هم بکنم :چهله قبلی خیلی استرس تحمل کردم تا بالاخره به لطف خود اقا امام حسین علیه السلام چهل نفر تکمیل شد . این سری خلی وقت برای ثبت نام بود ولی باز هم استقبال ناچیز بود. دلم گرفت ، یاد چهله ها مدرسمون افتادم که وقتی مسؤل ثبت نام می اد توی کلاس و میگه چهله داریم،طلبه ها همچین دورش کرده بودن که وقتی داشت از کلاس می رفت بیرون صورتش سرخ شده بود . چرا ؟ بس که بچه ها از سر و کولش بالا رفته بودن برای اینکه اول اسم اونها رو بنویسه ! اما اینجا توی نت ائمه بین بچه مذهبی ها هم غریبن !!!
اما هدف من از این چهله ها : اولش خیلی جدی نبود خواستیم یه قدم کوچکی برای اقا امام حسین علیه السلام برداشته باشم اما حالا به دلیل دیگه ای می خوام خیلی جدی این چهله ها رو ادامه بدم (هر چند هر چهله ، تکمیل کردن و دعوت کردن، و خبر دادنش ، بیشتر از 20 ساعت از من وقت می گیره !) ولی دیگه وظیفس و برای کسب ثواب نیست . دلیلش هم اینه که من توی نت با گروه های درویشی و عرفانی کاذب زیاد مواجه شدم که خیلی ها هم جذبشون می شن . برای اینکه در مقابل اونها کاری کرده باشم به امید خدا این چهله ها رو ادامه میدم .این فرقه ها ی هزار رنگ توی تهران بازار اشفته ای درست کردن که بیا و ببین. یه پست در رابطه با عرفان کاذب از من طلبکار باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم
سرم را کرده بودم توی کتاب اصول و مثلاً داشتم مثل بچه آدم درس می خواندم ، که عین اجل معلق بالای سرم ظاهر شد! با آن قد یک و هشتاد و خرده ای ایستاده بود بالای سرم !
- بله ؟
- یه شعر گفتم ! می خوام برات بخونم !!!
- ها ! فعلا که کار دارم بعدا میام گوش می دم ...
دست از سر من برداشت و رفت سراغ بقیه ی افراد خانواده جهت مخ زنی!!!
رفتم تا هوایی تازه کنم که دوباره ظاهر شد!
- حالا که وقت داری گوش می دی ؟
ماندم توی رودربایستی !(آن هم من !)
- باشه بخون !
- ساعت سه نصف شب سر پست گفتمش !!! ( خدا خیر بدهد این سربازی را که استعداد بچه مردم رو شکوفا می کند !!!!)
شروع کرد به خواندن...
همین طوری مانده ام !
- خودت گفتی ؟
- اره بابا !
- جونِ داداش یه جایی اینو شنیده بودم !!!!
- نه به جون دادش !!! مال خودمه !!!
بنا را می گذاریم به صداقتش !
یک دفعه یک چیزی از دهانم می پرد و می گویم : خیلی خوب بود ! اگر فحشهای اخرش رو اصلاح کنی (!) توی وبم می نویسمش !!(لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود !)
- باشه ! مسئله ای نیست!!! آ..آ..!
چه خبطی کردم !
مثل "..." گیر کرده ام توی گل ! می مانم با این جمله بی موقعی که گفتم ، چه کنم ! جهت ماست مالی می گویم:
_ حالا که نمی شه ! کلی پست چیدم ! سر فرصت می نویسم !!!
چشمتان روز بد نبیند از آن شب به بعد یک شب درمبان که می امد خانه گیر می داد که : نوشتی ؟؟!
ما هم هی می گفتیم که : باشه می نویسم!!!
خلاصه دیگر خجالت می کشم که بگویم ننوشته ام ! می نویسیم ! برای حمایت از شاعر جوانِ مملکت و اینکه مانع فرار مغز ها شده باشم !!!! قربه الی الله !!!
ناب
ذره ای جنبید و گفتش ای خدا من چرا این گونه هستم بی نوا !
در میان این همه مخلوقیان من شدم هم کوچک و هم بی زیان
کس نگیرد هیچ احوالی زمن چون که من را افریدی خرد تن
هان ندایی امدش کی خرد جسم تو نباشی کم تر از کوهی به اسم !
تکه ابری بود و سخن اغاز کرد در میان فکر وی او این چنین پرواز کرد
تو اگر باشی زجسم از کوه کم ور نه در قیمت تو باشی کوه هم
او اگر کوه است از سنگ و گل است نام او بی نام تو بی حاصل است
او اگر کوه است از به نام او امد آن اسم چون تو در جام او
تو نباید باشی اینچنین اندوهگین خود به نام از کوه کم دور بین
چون تو باشی در درون کام او ارزش اید در سخن بر نام او
اری ای الماس ای سنگ ظریف تو به قیمت شده ای بر او حریف
او همی از سنگ و هم از اتش است بر سماء و بر زمین غران کش است
خوش ندارد کس ز غرش های او کرده ترسان مردمی با های و هوی
با سخن هایم نباشی اشنا چون تو نشناسی خودت را بی نوا
ار بدانی خالص و ناب و کمی با من سفلی سخن گویی همی؟
قصه این بود و بگفتم من تو راز اینک ان وقت است بر خود بناز
میثما گفتی به مردم تو نادرست کی به حالا گفته سخن ان ابر سست ؟
...........................................................................................
نکته : میثم نام و تخلص اقای برادر ماست !!!
نکته : اگر از این شعر چیزی فهمیدید به من هم بگویید !!!
نکته : دوستانی که می آیند سر می زنند اگر مایلند در چهله ال یاسین ما شرکت کنند به پست « لیست عاشورائیان » ما یه سری بزنند .
بسم رب الحسین (ع)
12بهمن -22بهمن 1357
امام آمد
زبان قاصر است . به راستی قاصر، از شرح و وصف آن چه در استقبال از امام خمینی در تهران گذشت .
سراسر تهران، از ان سوی فرودگاه مهرآباد در غربی ترین نقطه تهران تا ماورای بهشت زهرا، در دورترین نقطه ی جنوبی آن، به یک اقیانوس عظیم انسانی تبدیل شده بود .
یک ، دو، پنج و به قول کسی که تمام مسیر را پیموده بود،ده میلیون انسان، این اقیانوس عظیم توفنده و پرخروش را پدید آورده بودند.
سی وچند کیلومتر به عرض متوسط سی متر ، و میدان بزرگ آزادی که گنجایش صدها هزار نفر را دارد، به علاوه گورستان بزرگ 3،600،000 متری بهشت زهرا، سراسر آکنده از جمعیت بود. جمعیتی گرد آمده از اقصی نقاط کشور، سرشار از شور و شوق و فریاد «خوش آمدی خمینی»
اولین پیام امام در وطن
خون های جوانان ما برای این ریخته شده که ما آزادی می خواهیم . ما پنجاه سال است که در اختناق به سر برده ایم. نه مطبوعات داشتیم، نه رادیو و نه تلوزیون صحیح داشتیم ،نه خطیب می توانست حرف بزند و نه اهل منبر می توانست حرف بزند و نه امام جماعت می توانست کار خود را بکندو...
این آدم ، دولت این آدم ، تمام این ها غیر قانونی است و اگر ادامه دهند، مجرمند و باید محاکمه شوند. ما آن ها را محاکمه می کنیم . من دولت تعیین می کنم . من تو دهن این دولت می زنم . من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می کنم. من به واسطه ی این که ملت من را قبول درد،(کف زدن ها و صلوات ...«مردم ناشی بودن!»)
آقای ارتشبد شما نمی خواهید که مستقل باشی؟ آقای سر لشکر شما نمی خواهی که مستقل باشی؟ می خواهی نوکر باشی؟من به شما نصیحت می کنم بیایید درآغوش ملت و همام چیزی که ملت می گوید بگویید . بگویید ما باید مستقل باشیم .....
بختیار
ایستادگی من ادامه خواهد یافت
نخست وزیر گفت ما نباید با خشونت در مقابل مردم بیاستیم . بلکه باید به مخالفین خود به چشم برادر نگاه کنیم! من بارها گفته ام این تحمل و مدارای ما دلیل بر ضعف ما نیست و تا آنجا که نشان داده ام در جایی که لازم به ایستادگی است به هر قیمت که باشد ایستادگی خواهم کرد .
نخست وزیر افزود من بیش از انکه ایت الله خمینی به ایران بیاید در یک نطق صریح و بسیار روشن تذکر دادم که هر خونی ریخته شود و هر تشنجی که صورت گیرد ، مسوولان ان را به اسم معرفی خواهم کرد . زیرا معتقدم که باید هر کس مسوولیت خود را قبول کند .
هر قدر این اقایان بخواهندبا هوار و جنجال ما را بیرون کنند و دولت ما را متززل سازند موفق نخواهند شد. در این میان تنها رای ملت حاکم است و من همیشه برای مذاکره آماده ام ، ولی وقتی صحبت از انقلاب و تشنج و از پای در آودرن مملکت باشد باید بدانند که ایستادگی من ادامه خواهد یافت و پیروزی هم از ان کسی است که حتی نمی ساعت مقاومتش بیشتر باشد!!!.
معرفی نخست وزیر حکومت اسلامی
امام خمینی در یک کنفرانس مطبوعاتی بسیار مهم ،مهندس بازرگان را ، به عنوان نخست وزیر دولت موقت حکومت اسلامی معرفی کرد .
جناب آقای مهندس مهدی بازرگان را سال ها ست می شناسم و مردی است،فاضل متدین ملی و امین به ملت بدون گرایش به چیزی که خلاف مقررات شرعی است .
من ایشان را معرفی می کنم.
من بایدیک توضیح دیگری هم بدهم و آن اینکه من که ایشان را حاکم کرده ام ، یک نفر آدمی هستم ، که به واسطه ولایتی که از طرف شارع مقدس دارم ، این را قرار داده ام . ایشان واجب الاتباع هستند. ملت باید از او اتباع کنند.یک حکومت عادی نیست ، حکومت شرعی است. باید از او اتباع کرد .
مخالفت با این حکومت مخالفت با شرع است ...
متن سخنان مهندس بازرگان
بسم الله الرحمن الحیم و ان النصر قریب
خدای بزرگ را شکر می کنم که چنین اعتبار و حسن شهرتی را ، که به هیچ وجه اهلیت و لیاقت آن را نداشتم ، به من ارزانی داشته است. همین موهبت الهی باعث شده ، تا آیت اله، ابراز اعتماد کرده و ارجاع چنین مسوولیتی را به بنده عنایت بفرماید . هم چنین تشکر می کنم از ملت ایران . همان طور که آیت اله مکرر تاکید فرموده :«به نام ملت ، هم صدای ملت و برای ملت ، گام های خود را برداشته و صداهای خود را بلند کنید .
بازرگان، بازرگان نخست وزیر ایران
راهپیمایی به نفع مهندس بازرگان، نخست وزیر منتخب امام خمینی ، تهران و دیگر شهرهای ایران را امروز تبدیل به دریایی پرتلاطم کرد . در حالی که از میدان فوزیه تا میدان آزادی را فرشی از مردم پوشانده بود، خبرهای رسیده از شهرستان ها حاکی است ، تمامی شهر ها و حتی پاره ای از روستاها ، عرصه ی عظیم ترین راه پیمایی ها و تظاهرات خیابانی بود.
جنگ مسلحانه
رادیو لندن : احتمالا هیچ وقت آشکار نخواهد شد که چه کسی فرمان گشودن آتش بر روی تظاهرکنندگان را در نزدیکی دانشگاه تهران صادر کرد.
حوادث اخیر به شدت موقعیت دکتر بختیار را به خطر خواهد انداخت و گفته می شود او از این که کنترل خود بر ارتش را زا دست داده ، بسیار افسرده است. اما ، در عین حال به نظر می رسد ، ارتش با دادن اجازه انجام راهپیمایی دیروز ، دست به یک عقب نشینی تاکتیکی زده است .
بعضی از تظاهرکنندگان گفته اند، اگر رهبران شان اجازه دهند، آنها متقابلا به نیروهای نظامی تیراندازی خواهند کرد. در تظاهرات دیروز مقداری تبر و چاقو جمع اوری شد . پزشکی که در یک بیمارستان عمده کار می کند و به حال 30تن از مجروحان رسیدگی کرده بود، گفت: موضوعی که رنج آور است ، این است که از جراحات این افراد که اغلب در ناحیه سر و سینه است، واضح است که افراد ارتش به منظور کشتن ، آنها را هدف قرار داده اند...
گزارشی از پیروزی
*منع عبور و مرور
گروهی مسلح شدند و دولت بختیار به هراس افتاد. چاره اندشید و حلقه ی حکومت نظامی را تنگ تر کرد . اخبار ساعت 14 اعلامیه ی فرمانداری را با تحکم به گوش مردم خشمگین رسانید : به دستور فراندار نظامی و به خاطر آسایش مردم ، مقررات منع عبور و مرور از ساعت 5/4 بعد از ظهر تا 5 بامداد خواهد بود. اما خشم مردم نه تنها فروکش نکرد ، که مشت ها بیشتر فشرده شد.
* حالا دیگر مردم مسلح بودند.
لحظه به لحظه آتش خشم مردم شعله ورتر می شد. فریاد می کشیدند و با گام هایی استوار، شعارگویان حرکت می کردند. می گفتند:
«همافر ، همافر، تو نور چشم مایی»
گروهی دیگر نیز بانگ بر می آوردند :
«مرگ بر این ارتش مزدور شاه»
به همین ترتیب صبح روز بعد، مردم درتمام نقاط شهر به پاسداری مشغول بودند، در این مدت تعدادی از کلانتری ها به تسخیر مردم در آمدند و تعدادی دیگر به وسیله خود ماموران تخلیه شد. دراین جنگ و گریز مقداری اسلحه گرم به تصرف مردم در امد. حالا دیگر مسلح بودند:
«وای به روزی که مسلح شویم »
افرادی مسلح به سوی پادگان نیروی هوایی و عشرت اباد حرکت کردند . شهر در اختیار مردم بود . گروهی از جوانان دلیر و جان باز تا صبح شهر را در اختیار داشتند.
*پاسداری
پس از انکه پادگان قلعه مرغی ، ژاندارمری24 اسفند ، جمشیدیه و پادگان جی ، به اشغال مردم در آمد. جوانان محله تا صبح پاسداری می کردند، زیرا شایع شده بود دو اتومبیل پیکان و پژو که افراد آن مسلح هستند و به عمال رژیم سرنگون شده وابسته اند. در خیابان ها به ربودن اسلحه و کشتار مردم مشغولند.
اینک ایرانی ثابت کرد ، صبر مردان و دل امیدواران دارد. اینک ایرانی ثابت کرد خون اصیلش، هرگز ستم امپریالیستی را تحمل نخواهد کرد.
ْآزدای برای همه
اینک به جشن آزادی بنشین . اینک پیروزی حق را بر باطل لمس کن . اینک آزادی دیدنی است، شنیدنی است. آزادی رامی شود در چشم های پرغرور مردان و زنان شهر دید. اما هشدار ! آزادی را که به بهای خون به کف آورده ای ، آسان از دست ندهی ...